چالش ششم «My POV» با عنوان «Happy Anniversary»

وقتی ما رو به چنیگز خان مغول شباهت میدین
انتظار دارین قوه خلاقیتم نصفه شبی شادگونه باشه :joy::joy:
والا .

اون قبلیه که رمانتیک بود همون عشق شوهر قد بلنده :joy::joy:

2 پسندیده

:joy: آفرین عالی بود

2 پسندیده

عااااالی بود :joy::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap:

2 پسندیده

متشکرم مژده خانوووم.:blush:
شما هم خیلییی عالی هستیی :ok_hand:
پروفایل هم قابل شما رو نداره :grin:

2 پسندیده

چقدر عالی بود ایول. :ok_hand: :heart_eyes: فقط کاش یخورده آروم تر میخوندی بعضی جاهاشو نفهمیدم :see_no_evil:

3 پسندیده

وویس روز سوم

وویس روز چهارم

وویس روز پنجم

وویس روز پنجم تلفیقی از داستان کوتاه نجات یافته از تایتانیک و داستان پناهجویی از سوریه با همین چالش فرانکیه.
ممنون که گوش میدید


تصویر کمتر دیده شده از لولا

11 پسندیده

خیلی خوب هستید شما، عالی چقدر خوب که داستانها رو تلفیق میکنید. :clap:

2 پسندیده

عزیزمی ای جان
چشم ایندفه اروم تر میخونم گلم :heart_eyes::heart_eyes::heart_eyes::heart_eyes:

1 پسندیده

سلام مرحبا به سطح و خلاقیت شما:clap::clap::clap::clap:
راستش من هیچ کدوم از دو داستان کوتاهی که فرمودینو نخوندم اصلشو ولی خیلی عالی که تلفیق میکنید مرحبا عزیزم :heart::heart::heart::rose::rose::rose::rose::rose::rose:

2 پسندیده

:joy::joy::joy::joy:
تصویر کمتر دیده شده از لولا :raised_hand_with_fingers_splayed::joy:

چه پایان آموزنده ای :clap::clap::grin:

2 پسندیده

عالی بود، خدا خيرت بده کلی خندیدم
تصویر کمتر دیده شده از لولا. :joy: :joy:

2 پسندیده

آخی گناااااداره زبون بسته :sweat_smile::heart_eyes::sweat_smile::joy:
خیلی عالی بود
هم وویست
هم خلاقیتت
هم صدات
هم همه چی
احسنت
:clap::clap::clap::clap::clap::clap:

2 پسندیده

:heart_eyes:[quote=“ala, post:482, topic:6948, full:true”]
خیلی خوب هستید شما
[/quote]

خیلی ممنونم عزیزم.البته که به پای شما نمبرسم :heart_eyes::heart_eyes:

خیلی ممنونم عزیزم از تعریفتون :heart_eyes:

این رو آوردم تا به عمق فاجعه عدم تناسب پی ببریم :joy::joy:

انشالله همیشه بخندی عزیزم.ممنون که گوش دادی :heart_eyes:

تا درس عبرتی باشه برای بقیه بره ها با یه قورباغه ازدواج نکنن بعدش هم نرن دریانوردی خب :sweat_smile::sweat_smile::sweat_smile:ممنونم بابت انرژیهای مثبتی که فرستادی

2 پسندیده


ویس دوم,

ویس سوم

ویس چهارم

اینم ویس پنجم,
بچه ها ویس پنجم برام سخت بود چون به جا استفاده کردن بعضی از عبارات رو نمیدونستم, در اواخر داستانم جمله مارک فراموش کرده بود رو نمیدونستم چه ساختار گرامری داره, حدسی یه چیزی گفتم.
به هر حال ایراداتی داره اما تلاشم رو کردم.
راستی من برای ویس اخرم داستانم رو نوشتم و از رو خوندم برام سخت بود بداهه بگم, ایشاله تو چالشهای بعدی بیشتر تلاش میکنم.
شرمنده سرما هم خوردم صدام گرفته

4 پسندیده

چقدر روون با لحجه و تلفظ خوب بیان میکنی, خیلی لذت بردم, به نظرم خیلی تمرین داری, تجربیاتت رو در اختیار ما هم قرار بده,
@sam79 ویس شما رو هم شنیدم شما هم عالی هستین و معلومه حسابی تمرین دارید.

3 پسندیده

@a.bayani
آفرین چه خلاقیتی
مثل همیشه نامبر وان :clap:

2 پسندیده

سلام به همگی

ویس روز پینجم باز گویی بدون متن با کمی تغییر داستان

6 پسندیده

سلاام @YoKambiz
خیلی عالی بود
در واقع بیشتر از اینکه داستانو بشنوم ، سرگرم صداسازی و اکتتون بودم

2 پسندیده


voice5
وقت نشد تغییرات اعمال کنم

5 پسندیده

سلام دوستان، آخرین وویس من در چالش ششم. داستان رو سعی کردم تغییر بدهم ولی برای ارائه اش خیلی متمرکز نبودم بخاطر دخترم نشد. ممنون که گوش میدید.

Franki was an actor and his wife, Lola, was an actress. One day they invited for a summer 
festival. They had to show a play without specific plot. But they didn’t have time enough to 
design a good plot. Loal said ' we must succeed to improve our lifestyle, so we need to have a 
good plot.'  Franki said ' we can just wing it.' Lola looked concerned. Franki said ' don’t 
worry , we'll get by as always.' you're phlegmatic' lola said.' And you are impatient, you see.' 
Franki said. The day came and they were late because they were stuck in traffic for half an 
hour. Lola said' I feel stress as I have butterflies in my stomachache'. Suddenly it dawned on 
Franki that they clould play their own life. A story about a couple that man was phlegmatic 
and woman was impatient. When they went on the stage, people stood to clap them. It led; 
lola's stress cut down and became calm. Finally their ending show associate with happiness 
for both. Franki said ' I told you everything would be ok, just you must be self-confident and 
call upon your force'. 'That’s true, you're right. But you are really lucky devil.'   
Phlegmatic:  خونسرد
have butterflies in my stomachache': دلشوره داشتن (مثل اینکه پروانه ای توی شکم داره بال بال میزنه تعبیر خودم)
lucky devil : خوشانس
7 پسندیده