الیزابت اول
در سال 1533، نزدیک به 500 سال پیش، الیزابت به دنیا اومد.
پدرش، شاه هنری هشتم، شش همسر داشت.
وقتی الیزابت دوساله بود، پدرش فرمان اعدام مادرش رو صادر کرد.
" سرش رو بزنید "
الیزابت خیلی باهوش بود، اما یه دوران بچگی سختی رو با پدر بداخلاق و تعداد زیادی نامادری داشت.
وقتی بیست سالش بود برای دو ماه در قلعه لندن زندانی بود.
الیزابت در سال 1558 ملکه شد.
" خواهر شما فوت کرده، شما ملکه جدید هستید "
مردم انگلیس الیزابت رو دوست داشتن و صداش می زدن " ملکه خوب"
اما الیزابت اغلب بد خلق و خودرای بود.
" گفتم گلاه گیسم را بهم بده "
الیزابت کشتی های اکتشافی رو به سراسر دنیا فرستاد.
در سال 1577 ، سر فرانسیس درک، بادبان پلیکان را در کشتی خود برافراشت. (توی ترجمه درست این قسمت شک دارم:sunglasses:)
" چند کشور جدید را پیدا کن و گنج های اسپانیایی برام بیار "
در سال 1588 ، پادشاه اسپانیا ناوگان عظیمی از کشتی ها رو برای حمله به انگلیس اعزام کرد.
اون ناوگان “نیروی دریایی اسپانیا” نامیده میشد.
الیزابت یه سخنرانی معروفی برای الهام بخشی ارتشش بیان کرد.
"مردم دوست داشتنی من، می دونم که جسم ضعیف یه زنو دارم، اما من قلب و سینه یه پادشاه رو دارم. من در میان همه شما زندگی خواهم کرد و یا میمیرم اما می دونم باید پیروزی بلندآوازه ای داشته باشیم.
اسپانیا نبرد را باخت.
مری، دختر عموی الیزابت، ملکه اسکاتلند بود. مری مجبور به فرار از اسکاتلند شد و از الیزابت خواهش کرد ازش محافظت کنه.
" الیزابت، لطفا ازم محافظت کن "
الیزابت می ترسید که مری بخواد ملکه انگلیس بشه. او مری رو در قلعه لندن زندانی کرد. 19 سال بعد دستور اعدامش رو صادر کرد.
" گردنش رو بزنید "
الیزابت برای 45 سال ملکه بود و اون دوره ای طلایی برای انگلیس بود.
او سال 1603 در 70 سالگی مرد و پسر مری، جیمز اول، شاه شد.
ملکه الیزابت فوت کرده، زنده باد جیمز شاه!
پ.ن : دوستان گلم با نظرات اصلاحی خودتون به ترجمه بهتر این داستان کمک کنید.
==================
این تاپیک مربوط به درس« ملکه الیزابت اول » در نرمافزار «زبانشناس» است.
دوره: « داستان های بچه گانه » فصل: « بسته ی چهارم »