دست نوشته های من - نوشتار آخر - حقیقت

خب دوستان اینم آخرین قسمت. فکر میکنم بعد یه سال و نیم برای بار اول خیلیاتون این ایده منو میخونید. دوستان قدیمی سه قسمت قبلی رو میدونستند اما این قسمت به خاطر تنبلی من همیشه گنگ مونده بود.

در وهله اول لازم میدونم از دو دوست عزیزم که تو این سری داستان ها منو یاری کردن تشکر کنم

@elhamhajavi
@pari

خب اینم قسمت آخر دوستان. پایان داستان.

ویدئو

فایل صوتی

متن داستان

It was almost over.
.تقریباً آخراش بود

After nearly 30 years of serving the country as a policeman
بعد از نزدیک به سی سال خدمت به کشور به عنوان پلیس

my time as a police chief was coming to an end.
.دوره من به عنوان رئیس پلیس رو به پایان بود

And perhaps this case could be my last one.
.و احتمالاً این پرونده می تونست آخرین من باشه

I was at my office the time was almost 3:30.
.من تو دفترم بودم و ساعت 3:30 دقیقه بود

I went to the window.
.به سمت پنجره رفتم

drew the curtain and looked outside.
.پرده ها رو کشیدم و به بیرون نگاهی کردم

Being on the fifth floor had its own benefits.
.در طبقه پنجم بودن خوبی های خودش رو داشت

and since my time was coming to an end.
.و از آنجایی که دوره من رو به پایان بود

I had a better chance to take a better look at my city.
.من فرصتی بهتر داشتم تا به شهرم نگاهی بندازم

The sunshine was so beautiful to watch.
.نور آفتاب برای تماشا خیلی زیبا بود

I lit a cigarette.
.سیگاری روشن کردم

And stared at outside.
.و به بیرون نگاهی کردم

Someone was knocking the door.
.یه نفر داشت در میزد

“Come in” I said.
.گفتم بیا تو

It was officer Parker.
.افسر پارکر بود

Sir we checked everything.
.قربان ما همه چی رو بررسی کردیم

His name is David Jackson.
.ِاسمش دیوید جکسون

He works as an accountant for a guy named Bryn James.
.به عنوان حسابدار برای شخصی به نام برایان جیمز کار می کنه

He owns the biggest stock exchange company of this area.
.او (برایان جیمز) بزرگترین کمپانی مبادله سهام رو در منطقه داره

He did some shady stuff but nothing was related to Jackson.
.یه سری کار بو دار انجام داده ولی هیچکدوم مربوط به جکسون نبوده

The guy has almost the cleanest profile we’ve ever seen.
.این شخص پاک ترین پرونده ای داره که تو عمرمون میتونستیم ببینیم

“Almost?!” I said curiously.
!با کنجکاوی گفتم: تقریبا؟

Yeah I mean he hasn’t done anything crazy but…
…بله، منظورم اینه که تا به حال کار عجیبی نکرده اما

lately some people say he isolates himself at his home and
اخیرا برخی مردم میگن که خودش رو تو خونه حبس میکنه و

takes some medications like Prozac.
.یه سری دارو مثل پروزک استفاده میکنه

Prozac?
پروزک؟

Does he have any mental condition
we have to take into consideration?
آیا مشکل روانی ای داره که باید در نظر بگیریم؟

I checked that too. I talked to his Psychiatrist
اونم بررسی کردم، با روانپزشکش صحبت کردم

he said the reason he’s taking Prozac these days is
گفتش که دلیل استفاده پروزک این روزاش این بود ک

because he can’t sleep properly.
.نمی تونه درست حسابی بخوابه

He said he always hears a man’s voice in his head.
.میگفت که او همیشه صدای یه مرد رو تو ذهنش میشنوه

A man who laughs ferociously and bothers him all the time.
.یه مرد که همیشه با شدت میخنده و اذیتش میکنه

So with medications he’s trying to avoid his voice.
.برای همین با دارو ها داره تلاش میکنه از شر صداش خلاص بشه

The Psychiatrist mentioned
روانپزشک اشاره کرد که

he sometimes forgets things too.
.که گاهاً یه چیزایی هم از خاطر میبره

hmm
همم

Things are getting mysterious.
.داره چیزا رازآلود میشه

Give me his number I have to talk to him myself.
.شماره ش رو بهم بده، باید با خودش صحبت کنم

“Yes sir.”
.بله قربان

I received the number and called David Jackson.
.شماره رو دریافت کردم و با دیوید جکسون تماس گرفتم

Hello Mr. Jackson. I’m officer James.
.سلام آقای جکسون، من افسر جیمز هستم

Can I take some of your time?
میتونم وقتتون رو بگیرم؟

It’s about Mrs. Johnson’s case.
درباره پرونده خانوم جانسون هستش

I could hear he was breathing heavily.
.می تونستم که داشت سخت نفس می کشید

Like he was dealing with a stressful situation.
.انگار که داشت با موقعیتی استرسی دست و پنجه نرم می کرد

Yeah… Yeah… umm. Should I come to the police station?
بله…بله…آمم. باید به کلانتری بیام؟

Yes
بله

Ah Okay.
.آها اوکی

Finally at 5 pm I got to the Police station.
.بالاخره ساعت پنج به کلانتری رسیدم

I hate to be somewhere crowded.
.از بودن تو جاهای شلوغ متنفرم

But for Mrs. Johnson I had to do it.
.اما برای خانوم جانسون باید این کارو می کردم

So I got in.
.پس وارد شدم

The police station was full of people
کلانتری پر از آدم بود که

who were dealing with different officers.
.که داشتن با افسرهای مختلف صحبت می کردن

I asked one of the officers
من از یکی از افسرها پرسیدم

Excuse me, officer James…
…ببخشید، افسر جیمز

He didn’t let me finish my sentence.
.اجازه نداد جمله م تموم بشه

he pointed towards the elevator and said.
.به سمت آسانسور اشاره کرد و گفت

take the elevator, fifth floor.
.سوار آسانسور شو، طبقه پنجم

To your right you’ll see his office.
.سمت راستت دفترشو خواهی دید

I thanked him and walked towards the elevator.
.ازش تشکر کردم و به سمت آسانسور قدم زدم

Look officer… that’s not mine. I swear.
.ببینید جناب افسر…این واسه من نیست، قسم می خورم

Yeah… Yeah… everyone says that.
.آره…آره… همه اینو میگن

Get in the cell and shut your mouth.
.برو داخل سلول و دهنتم ببند

But…
…اما

I called the elevator and waited.
.آسانسور رو زدم و منتظر موندم

I got in.
.سوار شدم

He said fifth floor.
.گفتش طبقه پنجم

I touched the button five.
.دکمه پنجم رو زدم

Finally I reached the fifth floor.
.بالاخره رسیدم به طبقه پنجم

I got out and started to walk towards officer James’ office.
.اومدم بیرون و به سمت دفتر افسر جیمز قدم زدم

Unlike the first floor, this one was almost empty.
.برخلاف اولین طبقه این یکی تقریباً خالی بود

I could see no one.
.هیچکس رو نمیتونستم ببینم

I found the door and knocked.
.در رو پیدا کردم و در زدم

Yeah?
بله؟

“It’s me David Jackson.”
.منم دیوید جکسون

“Ah, Mr. Jackson please come on in.”
.آه، آقای جکسون لطفاً بفرمایید داخل

I opened the door and went inside.
.درو باز کردم و رفتم تو

Two officers were there.
.دو افسر داخل بودن

Officer James and another one.
.افسر جیمز و یکی دیگه

I squinted hard to see his badge.
.چشامو زیر کردم تا نشانش رو ببینم

Parker
پارکر

His name was Parker.
.اسمش پارکر بود

“Please sit Mr. Jackson”
.لطفاً بشین آقای جکسون

“ yeah sure.”
.بله حتما

I sat tight
جمع و جور نشستم

To be honest the atmosphere was a bit heavy.
.بخوام رک باشم، یه مقدار جو سنگین بود

.“Are you nervous?” said officer James
افسر جیمز گفت: استرس داری؟

No sir. I mean yeah…
…نه قربان. یعنی آره

I’ve never been in a situation like this so…
…هیچوقت تو همچین موقعیتی نبودم، واسه همین

Don’t worry, We just have a couple of questions.
.نگران نباش، ما فقط چندتایی سوال داریم

And then you’re free to go.
.و بعدش آزادی که بری

Plus the good news is Mrs. Johnson is home now.
.به علاوه که خبر خوب اینه که خانوم جانسون الان خونست

She’s discharged from the hospital.
.از بیمارستان مرخص شده

“Oh really? That’s great news.”
.آه واقعاً؟ خبر عالی ایه

Yeah sure. We make it quick so you can visit her sooner
آره درسته. ما سریع تر کارو انجام میدیم که بتونی زودتر ملاقاتش کنی

Thanks sir
ممنونم قربان

Ok Mr. Jackson, tell me
خب آقای جکسون بهم بگو

where were you when the incident happened?
وقتی این اتفاق افتاد کجا بودی؟

He asked and Officer parker started writing.
.ازم پرسید و افسر پارکر شروع به نوشتن کرد

I was at the office in the afternoon.
.من ظهر تو دفترم بودم

He looked at officer Parker and looked back at me.
.به پارکر نگاهی انداخت و دوباره نگاهش و رو من برگردوند

Okay. Tell me how close you are to Mrs. Johnson?
اوکی، بگو بهم که چقدر به خانوم جانسون نزدیکی؟

Very close. I do her gardening.
.خیلی نزدیک. من باغبانیش رو انجام میدم

and sometimes I buy the things she needs and
و بعضی وقتا چیزهایی که نیاز داره رو براش می خرم

pretty much everything I can do
و هر کاری که از دستم بر بیاد

I said. While I was talking.
.گفتم، همزمان که صحبت می کردم

officer James analyzed every bit of my reactions.
.افسر جیمز تمامی واکنش های من رو تحلیل می کرد

He wouldn’t even blink a second.
.حتی یه پلک هم نمی زد

“ Officer… I…”
…قربان…من

“Do you want to say something?”
میخوای چیزی بگی؟

“ Yeah. Today someone was in my house.”
.آره، امروز یه نفر تو خونه ام بود

“Who?”
کی؟

“ I don’t know. I…”
…نمیدونم. من

“Did you see him?”
دیدیش؟

“No…”
…نه

“Did he take something from your house?”
آیا چیزی از خونت برد؟

“No he didn’t take anything but”
…نه هیچی نبرد. اما

“what?”
چی؟

When I was checking the house.
.وقتی داشتم خونه رو بررسی می کردم

he was laughing at me and
داشت بهم می خندید و

I know it seems crazy but…
…میدونم به نظر مسخرست اما

when I went to capture him he ran away.
.وقتی رفتم بگیرمش فرار کرد

He looked at officer Parker and nodded.
.به افسر پارکر نگاهی انداخت و سری تکون داد

Officer Parker left the room.
.افسر پارکر از اتاق خارج شد

So you didn’t see him at all?
پس اصلا ندیدیش؟

No I couldn’t, he ran away.
.نه نمیتونستم، فرار کرد

Are you suspicious to anyone?
آیا به کسی مشکوکی؟

He said looking into my eyes.
.در حالی که تو چشمام نگاه می کرد گفت

I guess yeah.
.فکر کنم آره

This afternoon I saw someone
این ظهر یه نفرو دیدم

wearing dark sunglasses and a black shirt with blue jeans.
.که عینک و تی شرت مشکی و شلوار جین آبی پوشیده بود

I think he was the guy.
.فکر میکنم خودش باشه

This is exactly the guy who broke into Mrs. Johnson’s house
این دقیقا همون شخصیه که به خونه خانوم جانسون دستبرد زد

Did you know that?
میدونستی؟

Yeah, one of the officers told me that.
.بله، یکی از افسرا بهم اینو گفت

Did you see him up close?
از نزدیک دیدیش؟

No I just saw him from far.
.نه فقط از دور دیدمش

He finally moved his eyes from mine and said
بالاخره چشماش رو از من برداشت و گفت

Okay. We’re done Mr. Jackson
اوکی، ما کارمون تمومه آقای جکسون

Thank you for coming.
.بابت اومدنتون ممنونم

Please fill up these forms, and then you can leave.
.لطفاً این فرم ها رو پر کنید و می تونید بعدش برید

Oh yeah. Sure.
.اوه بله، حتما

I filled up the forms, got up and left the room satisfied
فرم ها رو پر کردم، بلند شدم و از اتاق خوشنود بیرون اومدم

While I was going out officer parker came.
.وقتی داشتم بیرون میرفتم افسر پارکر اومد تو

So what did you find Parker?
خب، چی پیدا کردی پارکر؟

Sir. I called his office.
.قربان، به دفترش زنگ زدم

He wasn’t there in the afternoon.
.ظهر اونجا نبود

Sir, someone called a minute ago.
.قربان یه شخص یه دقیقه پیش زنگ زد

Who?
کی؟

A neighbor of Mrs. Johnson.
.همسایه خانوم جانسون

We recorded the conversation.
.ما مکالمه رو ضبط کردیم

Here…
…ایناهاش

Today David was acting weird.
.امروز دیوید عجیب برخورد می کرد

He came home in the afternoon and…
… ظهر اومد خونه و

there were a lot of noises coming from his house.
.کلی سر و صدا از خونش میومد

and suddenly he came over and ask me for a shovel.
.و یهو اومد و ازم درخواست بیل کرد

At first I joked around and said.
.اولش شوخی کردم و گفتم

Do you want to hide a treasure or something?
میخوای گنج یا چیزی قایم کنی؟

But he didn’t answer me.
.اما جوابمو نداد

He had this evil smile.
.یه لبخند شیطانی رو صورتش داشت

Don’t take me wrong. David is a great guy but…
…منظورمو بد نگیرید. دیوید آدم خوبیه ولی

today he was acting all weird.
.امروز خیلی عجیب رفتار می کرد

Parker we have to go to Mrs. Johnson’s house period
پارکر باید بریم خونه خانوم جانسون. سریعاً

She might be in danger.
.احتمالش هست که در خطر باشه

Yes sir
بله قربان

I got in my car
سوار ماشینم شدم

And started driving towards Mrs. Johnson’s house.
.و شروع به رانندگی به سمت خونه خانوم جانسون کردم

I really like to see her…
…خیلی دوس دارم ببینمش

I said smiling
با لبخند گفتم

Today was such a mess.
.امروز چه روز بدی بود

It was almost 7 p.m.
.تقریباً ساعت هفت غروب بود

The sun was gone completely and the street became dark.
.خورشید کاملا رفته بود و خیابون حسابی تاریک شده بود

Finally I got to her house at 7.15.
.بالاخره ساعت 7.15 رسیدم خونش

Mrs. Johnson… I said happily.
.خیلی خوشحال گفتم خانوم جانسون

But why was everywhere so dark?
اما چرا همه جا تاریک بود؟

Why I could only see a small light?
چرا فقط میتونستم یه نور کوچیک ببینم؟

Only a door…
…تنها یه در

I moved towards Mrs. Johnson’s door.
.به سمت در خونه خانوم جانسون حرکت کردم

It was open.
.باز بود

Why?
چرا؟

Only one light.
.تنها یه نور

Someone was there…
…کسی اونجا بود

a laugh…
…یه خنده

again…
…دوباره

I could hear the laugh…
…می تونستم صدای خنده رو بشنوم

The evil laugh…
…خنده ی شیطانی

I moved towards the light.
.به سمت نور حرکت کردم

I couldn’t stop myself…
…نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم

I saw a shadow.
.سایه ای دیدم

A man was in front of me…
…مردی رو در روی من ایستاده بود

The more I got closer.
.هر چه نزدیک تر می شدم

the more reviling his face would become.
.بیشتر چهره ش نمایان می شد

“Hello David…”
…سلام دیوید

“Oh my goodness”
خدای من

“Welcome back”
خوش برگشتی

The guy was me.
.اون مرد من بودم

And I couldn’t say a word.
.یه کلمه هم نمی تونستم بگم

I was waiting for you.
.منتظرت بودم

Finally you and me can become one.
.بالاخره تو و من می تونیم یکی بشیم

“ Who are you?”
تو کی هستی؟

Who am I?
من کیم؟

I am you.
.من توام

I’ve been living inside of you.
.درون تو داشتم زندگی می کردم

and you’ve been calling me for so long and here I am.
.و تو داشتی همش صدام می کردی و من اینجام

With you…
…با تو

What are you doing here?
اینجا چیکار می کنی؟

Where is Mrs. Johnson?
خانوم جانسون کجاست؟

Don’t you remember?
یادت نیس؟

We had a deal
ما یه قراری داشتیم

“A deal?”
یه قرار؟

Yeah
آره

He said and started laughing again.
.گفت و دوباره شروع به خنده کرد

We wanted to kill Mrs. Johnson.
.می خواستیم خانوم جانسون رو بکشیم

Kill?
کشتن؟

No way
محاله

I don’t know what you’re talking about?
نمیدونم درباره چی داری صحبت می کنی؟

You don’t know?
نمیدونی؟

We did it once
ما یه بار انجامش دادیم

and you were laughing the whole time
و تو داشتی تمام مدت می خندیدی

And you don’t know?
و تو نمیدونی؟

Did I kill someone?
من کسی رو کشتم؟

I said shocked
شوکه شده گفتم

I was stuck in a dark room with only a light.
.من تو یه اتاق با یه نور گیر افتاده بودم

and who is this guy telling me that I had killed someone?
و این شخص کیه که داره میگه من یکی رو کشتم؟

Yes
آره

this afternoon
همین بعد ظهر

We did it
ما انجامش دادیم

You did it
تو انجامش دادی

No way
محاله

The guy you saw in the traffic
شخصی که تو ترافیک دیدی

The guy who barged in Mrs. Johnson’s house
شخصی که به خونه ی خانوم جانسون دستبرد زد

He was begging you
داشت التماست می کرد

to let him go but…
…که بزاری بره

you didn’t…
…اما تو نزاشتی

don’t you remmember?
یادت نمیاد؟

I was recalling something.
.داشت یه چیزی یادم میومد

Gradually I could see a scene.
.تدریجاً داشتم یه صحنه رو می دیدیم

The man was in my house.
.اون مرد تو خونه ی من بود

Why did you barge into her house?
چرا وارد خونش شدی؟

Who are you?
کی هستی؟

Nobody sir
هیچکس قربان

I swear I have a family
قسم میخورم که خونواده دارم

I found out she was alone and I could take some stuff
متوجه شدم که تنهاست و می تونم یه چیزایی بردارم

I didn’t mean to hurt her
نمیخواستم بهش آسیبی بزنم

I swear please.
.بخدا راست میگم، خواهش میکنم

I had to steal. I was out of money and…
…باید دزدی می کردم، به پول نیاز داشتم و

Shut up.
.خفه شو

I took a knife and a gun out of my pocket.
.یه چاقو و یه اسلحه از جیبم بیرون آوردم

Sir please… No…
…قربان خواهش میکنم… نه

please let me go. I beg you.
.خواهش میکنم بزار برم. التماست میکنم

I have a family…
…من خونواده دارم

I started laughing like I didn’t care at all.
.شروع به خنده کردم، انگار که برام اصلا مهم نبود

Sir please…
خواهش میکنم قربان

He started to run away but he slipped and fell down.
.شروع به فرار کرد اما سر خورد و افتاد زمین

And I attacked him and started stabbing him.
.و من بهش حمله کردم و شروع به چاقو زدن کردم

Once…Twice…Three times…Four times…
…یه بار…دو بار… سه بار… چهار بار

He didn’t move anymore…
…دیگه حرکتی نمی کرد

No…No…Eh…This is impossible.
…نه…نه…ااا…این امکان نیست

This is bullshit.
.این مزخرفه

Bullshit?!
!مزخرف؟

Why don’t you look at your hands?
چرا به دستات نگاهی نمیندازی؟

I looked at my hands.
.به دستام نگاهی کردم

and I had a bloody knife and a gun.
.و یه چاقوی خونی و یه تفنگ داشتم

“What are these?”
اینا چی هستن؟

“Don’t act like you don’t know”
جوری وانمود نکن که نمیدونی

David…David… please… What are you doing?
دیوید…دیوید…خواهش میکنم…چیکار داری می کنی؟

“Mrs. Johnson? Where are you?”
خانوم جانسون؟ کجایی؟

The blackness faded away and she was in front of me.
.تاریکی محو شد و او جلوی من بود

I was in the dining room.
.من تو اتاق پذیرایی بودم

I Had the same knife and gun.
.همون چاقو و تفنگ تو دستم بود

Mrs. Johnson was laying on the ground scared.
.خانوم جانسون روی زمین ترسیده افتاده بود

She had a glass of water on her coffee table
روی میز قهوه خوریش یه لیوان آب داشت

Almost empty…
…تقریباً خالی

“ please stop it” She said with a shaky voice.
.با یه صدای لرزون گفت: لطفاً بس کن دیوید

oh she’s scared, we like it…
…اوه ترسیده، ما خوشمون میاد

No… please don’t be scared of me…
…نه…خواهش میکنم ازم نترس

I don’t know what is going on here?
نمیدونم اینجا چه خبره؟

“David do the job. We had a deal. You have to do it.”
.دیوید، کارو تموم کن، ما یه قرار داشتیم. باید انجامش بدی

“Shut up…”
…خفه شو

“Stop it David.” Officer James said pointing the gun at me
.افسر جیمز در حالی که تفنگشو سمت من گرفته بود گفت: دست نگه دار دیوید

Next to him was Parker.
.کنارش پارکر ایستاده بود

I immediately pointed my gun at them.
.سریعاً تفنگمو سمتون گرفتم

“This is the end, drop your weapons” He said
.گفت: همه چی تمومه، اسلحه هاتو بنداز

Parker was making a radio call to his crew asking for back up.
.پارکر داشت با گروهش تماس رادیویی برقرار میکرد و درخواست پشتیبانی می کرد

“Kill them all David, kill them all"
.همشون رو بکش دیوید، همشون رو بکش

“Shut up”
خفه شو

Look David, I know you have a condition.
.ببین دیوید، می دونم شرایطی خاص داری

We can help you. You need to trust us.
.می تونیم کمکت کنیم، لازمه بهمون اعتماد کنی

He said leaning a little forward.
.در حالی که کمی به جلو خم می شد گفت

Don’t listen to him, He wants to destroy everything we’ve built.
.بهش گوش نده، اون میخواد تمام چیزایی که درست کردیم رو از بین ببره

Kill him. Kill him now.
.بکشش، همین حالا بکشش

“Shut up…Shut up… Shut up…” I said holding my head in my hands.
…همزمان که سرمو تو دستام داشتم گفتم: خفه شو، خفه شو…خفه شو

“I don’t know what is going on officer James.”
.نمیدونم داره چه خبره افسر جیمز

It’s okay. Just drop your weapon, we can help you.
.چیزی نیست، فقط اسلحت رو بنداز، می تونیم کمکت کنیم

I know a doctor he can take care of you.
.من یه دکتر میشناسم، میتونه ازت مراقبت کنه

He’s lying. He’s manipulating you.
.داره دروغ میگه، داره کنترلت می کنه

He wants you to drop your gun to take you to the jail.
.می خواد اسلحت رو بندازی تا تو رو به زندان ببره

Just kill him David.
.فقط بکشش دیوید

I don’t know who I am…
…نمیدونم کی هستم

I feel lonely…
…احساس تنهایی می کنم

I don’t know what to do.
.نمیدونم چیکار کنم

Just drop your gun David…
…فقط اسلحت رو بنداز زمین دیوید

I know you’re a good guy…
…می دونم آدم خوبی هستی

I know who you are. You are not alone…
…من میدونم کی هستی، تو تنها نیستی

You have me… we have each other.
.تو منو داری… ما هم دیگه رو داریم

Just pull the damn trigger…
…فقط ماشه لعنتی رو بکش

This is your only chance David, do it…
…این تنها شانس توئه دیوید، انجامش بده

I was stable.
.خشکم زده بود

Lifeless
بی روح

Scared
ترسیده

a voice made me come back to life…
…صدایی باعث شد من به زندگی برگردم

"David please stop it.” Someone said coughing.
.یه نفر سرفه کنان گفت: دیوید لطفاً دست نگه دار

It was Mrs. Johnson’s voice.
.صدای خانوم جانسون بود

I look at her for a moment with my eyes full of tears…
…بهش برای لحظه ای با چشم های پر از اشک نگاه کردم

“David… Don’t… David…Don’t”
دیوید…نکن…دیوید…نکن…

I dropped the weapons.
.اسلحه ها رو انداختم

They started moving towards me…
…اونا شروع به حرکت به سمت من کردن

They handcuffed me and I was looking at Mrs. Johnson.
.اونا بهم دست بند زدن و من به خانوم جانسون نگاه می کردم

“I’m sorry Mrs. Johnson. I’m really sorry” I said
.گفتم: واقعاً متاسفم خانوم جانسون، واقعا متاسفم

The backup crew arrived
.گروه پشتیبان اومد

They pushed me in a police car
اونا منو داخل یه ماشین پلیس هل دادن

and I had two people by my sides
و دو نفر کنارم گذاشتن

I could hear someone was talking to Officer James.
.میتونستم بشنوم که یه نفر داشت با افسر جیمز صحبت میکرد

Officer, we found a corpse in the backyard.
.قربان، ما یه جسد تو حیاط خلوت پیدا کردیم

A man…He was buried there.
.یه مرد… اونجا چال شده بود

Okay, any ID card?
خیلی خب، کارت شناسایی داشت؟

No sir
نه قربان

Alright, you’re dismissed
خیلی خب، مرخصی

Yes sir
بله قربان

This was the last sentence I heard from officer James that night.
.این آخرین جمله ای بود که از افسر جیمز اون شب شنیدم

The car moved slowly
ماشین آهسته حرکت کرد

While two other cars escorting it.
.در حالی که دو تا ماشین دیگه اسکورتش می کردن

I felt calm
احساس آرامش می کردم

There was no laugh
خنده ای نبود

No whisper
زمزه ای نبود

No noise any more.
.هیچ صدای دیگه نبود

Was this the end of this nightmare?
این پایان این کابوس بود؟

Officer James… Mrs. Johnson is dead.
.افسر جیمز…خانوم جانسون مرده

I heard someone saying.
.شنیدم یه نفر اینو گفت

What?
چی؟

Officer James said
افسر جیمز گفت

“Dead? No…”
…مرده؟ نه

I said shocked looking back from the rearview window.
.در حالی که شوک بودم گفتم و از پنجره عقب به بیرون نگاه می کردم

“No… but how?”
نه…ولی چطوری؟

“The glass of water…”
…لیوان آب

I heard a whisper in my head
زمزمه ای تو سرم شنیدم

And the laugh came back again.
.و خنده دوباره برگشت

قسمت های قبل:

  1. خواب بد
  2. بعد از خواب بد
  3. حقیقت پشت ابر نمیمونه

لینک این ویدئو در تلگرام
لینک این ویدئو در اینستاگرام

24 پسندیده

سلام آقا کامبیز
خداقوت هم به شما هم به پری جون و خانم حاجوی اگه اشتباه نکنم :muscle::muscle::muscle:

10 پسندیده

My pleasure :star_struck:
We’re so proud of you

8 پسندیده

Wow!
Dear kambiz, really enjoy of this final story.
I believe a dream can be truth when writing on Paper or said through speaking and you could be exactly the true itself.
The true learning English, the true an adorable teacher and the true a great Effort.
Break a leg my best friend. :rose: :rose: :rose:.

7 پسندیده

آقای کشاورز سناریوی این داستان رو خیلی عالی رفتید … یعنی قشنگ یه فیلم سینمایی بود برای خودش .‌… :clap::clap::clap::ok_hand::ok_hand::ok_hand:
الهام خانم و پری خانم، شما هم خسته نباشید :heart_eyes::blush::purple_heart::heart::blue_heart::green_heart:
ولی داستان، یه اشکال علمی داشت. تو داستان گفتید قرص پروزاک (فلوکستین). این قرص عمدتاً برای درمان افسردگی، اختلال وسواس فکری - عملی جبری و ترس و اضطراب بکار می ره. ولی نشانه های دیوید داستان، علایم سایکوز شدید و بی خوابی بوده. چطوری تصمیم گرفتید اسم این قرص رو تو داستان بیارید؟
وقتی داشتم این پست شما رو تو اینستاگرام می دیدم، خودم دچار افت فشار شدم! خودم قرص، نیاز بودم!!! :joy:
یعنی خیلی خوب یه بیمار بد حال اعصاب و روان رو به تصویر کشیدی :clap::clap::clap: ولی خدا وکیلی از این ژانرها دیگه نرو! آخه چرا یه فرد سایکوز شدید رو نشون دادی؟! توهم شدید داشت!
و پایان داستان، نباید فقط پلیس برای دستگیری دیوید می اومد. باید اورژانس روانپزشکی هم همراه ماشین پلیس می اومد. دیوید که یک مجرم معمولی نبود.

5 پسندیده

خب بازم خسته نباشید⁦ ⁦:pray:t2:⁩ :slightly_smiling_face:
واقعا حوصله و مهارت میخواد

4 پسندیده

تمام مدت داستان نمیشد به چیز دیگه ای فکر کرد. عالی بود. واقعا لذت بردم :ok_hand::ok_hand::ok_hand:
ممنون از سه دوست عزیز بابت این کار فوق العاده :rose::rose::rose:

4 پسندیده

ای بابا یه ذره ویرایش بود. الکی اسم منو نسبت ندید به کار ایشون :joy:

من هنوز فرصت نکردم این ویدئوهارو کامل ببینم. فقط قسمت اولشو دیدم

4 پسندیده

من دوبار گوش دادم این داستانو. وسطش اصلا نمیشه پلک زد :joy:
ی داستان کاملا حرفه ای با ی روایت حرفه ای تر :ok_hand:

در هر صورت دست مریزاد دارین شما :rose:

4 پسندیده

زنده باشید ممنونم ازتون حنانه خانوم گل :rose: :rose:

Thanks :rose: :rose: :grin:

Thanks a lot :rose: :rose: :rose:

خیلی مخلصیم :grin:

هدفش این بود بگیم حتی روانپزشک هم نفهمیده این دو شخصیتیه. فقط در حد افسردگیه. ولی در ارور بودنش شکی نیس :joy:

دیگه حقیقتش همین الانش هم خیلی این داستانها وقت گرفت ازم. بازخوردشون اندازه سایر داستانها نبود ولی خب برخی دوستان خیلی دوست داشتن به احترام اونا تکمیل کردمش. تحقیق من در حد همون افسردگی پیش رفت.

خوشم میاد با اینکه طرفدارش نیستید همچنان دنبال می کنید :joy: :joy: :joy:

شما رو باید خیلیا الگو قرار بدن

شرمنده :joy:

ولی نمیدونم چرا این ایده اومد تو ذهنم. اینو من پارسال که نوشتم فک کنم افسرده بودم :joy: :joy:

این سکانس رو وقتی مینوشتم یاد فیلم جوکر افتادم. الهام گرفته شده از اون بود. در این باره تحقیقی نکردم

:rose: :rose: :rose:

ما خیلی مخلص شما هستیم. یکی از دلایلی که این داستان تکمیل شد شما بودید که همراه این داستان بودید :grin:

شما و الهام خانوم بسیار زحمت کشیدید :rose: :rose:

الهام خانوم از قسمت دوم با ما بود تقریبا

بچه ها میگن این خودش سه قسمت بود. 16 دقیقه چرا زدی آخه :joy: :joy: :joy:

دیگه نمیدونن من اونور آسفالت شدم. :joy:

7 پسندیده

چیزی که بیش از هر چیزی توجهمو جلب کرد صداسازی شما برای بیش از 5 شخصیت بود که خیلی حرفه ای در قالب داستان معماگونه انجام دادین.
واقعا احسنت به هر سه بزرگوار:clap::clap::clap:

3 پسندیده

اره دقیقا، من دیشب اومدم گوش بدم نشد. ولی امروز که گوشش کردم اصلا متوجه گذر زمان نشدم
به نظرم چون بعد آموزشی داستان بعد از قرار گیری داخل اپلیکیشن بیشتر میشه بهتره در قالب بخش های ۵ دیقه قرار بگیره

خدا قوت دلاور :v::grin:

شما لطف دارین. باعث افتخاره منه این جملتون :rose::rose:

3 پسندیده

من چطور این تاپیکو تا الان ندیدم :thinking:
چه ذهن خلاقی دارید :clap: :clap: :clap:
یه جاهاییش اصن یادم رفت نفس بکشم :grin:
اگه راوی های کتاب های زیبوک مثل شما داستان روایت میکردن من کل زندگیمو تعطیل میکردم فقط زبان میخوندم
ویسی هم که تو چالش هفته پنجم povفرستادید خیلی عالی بود این کارتون خیلی به ما انگیزه میده چون شما یه نیتیو نبودین و زبان رو تو چند سال اخیر یاد گرفتید و الان انقدر روون و عالی صحبت میکنید.
من که خودم بعد از هر بار شنیدن ویس هاتون با کلی انرژی یادگیری زبان رو ادامه میدم.
مشخصه این داستان خیلی زحمت داشته واقعا خسته نباشید

5 پسندیده

سلام خسته نباشید بسیار عالی بود

1 پسندیده

Isn’t it like “psycho “movie directed by Alfred Hitchkak?
A multipersonality disorder
I love psycho…
And love your retold of this story…it shocked me and made my night…but who’s the writer of this amazing story?