ترجمه کتاب پدر پولدار، پدر فقیر_فصل چهارم

بخش چهارم

درس چهارم: تاریخچه و قدرت شرکت

پدر پولدارم تنها هوشمندانه تر بازی کرد. و این کار را از طریق شرکتها انجام داد. یعنی بزرگترین راز ثروتمندان.

بیاد دارم که در مدرسه از رابین هود و یاران پرنشاطش به ما میگفتند. معلم مدرسه ام گمان میکرد که این یک داستان شگفت انگیز از یک قهرمان خیالی به سبک کویین کاستنر است که از ثروتمندان می دزدد و به فقرا می دهد. پدر پولدارم به رابین هود، به چشم یک قهرمان نگاه نمی کرد. او رابین هود را یک کلاه بردار می خواند.

رابین هود احتمالا مدتهاست که از بین رفته است، اما دنباله رو های او همچنان زنده اند. هنوز هر از گاهی می شنوم که مردم میگویند: “چرا ثروتمندان پولی برای آن پرداخت نمی کنند” یا " ثروتمندان باید مالیات بیشتری بپردازند و آنرا به فقرا بدهند". همین ایده ی رابین هود، یا گرفتن از ثروتمندان و دادن آن به فقرا است که بیشترین درد را برای فقرا و افراد طبقه ی متوسط ایجاد کرده است.

دلیل اینکه افراد طبقه متوسط به طرز سنگینی در معرض مالیات قرار دارند، همین آرمان رابین هود می باشد. واقعیت حقیقی این است که از ثروتمندان مالیات اخذ نمی شود. این افراد طبقه ی متوسط هستند که به فقرا مالیات پرداخت می کنند. علی الخصوص طبقه ی متوسط تحصیلکرده که درآمدی بالاتر از حد متوسط دارند. برای اینکه بطور کامل متوجه شویم چطور این اتفاق می افتد، باید دوباره نگاهی به چشم انداز تاریخی بیاندازیم. باید به تاریخچه ی مالیاتها بنگریم. با وجود اینکه پدر بسیار تحصیلکرده ام در زمینه تاریخ آموزش یک آدم خبره بود، پدر پولدارم خود را به عنوان یک متخصص در زمینه تاریخ مالیات معرفی میکرد.

پدر پولدار به من و مایک توضیح داد که در انگلستان و آمریکا در اصل مالیاتی گرفته نمی شد. گاهی اوقات برای پرداخت هزینه های جنگ، مالیات جمع میشد. پادشاه یا رئیس جمهور، این مسأله را اعلام میکردند و از همه میخواستند که در آن مشارکت نمایند. مالیات در بریتانیا از سال 1799 تا 1816 بخاطر جنگ با ناپلئون دریافت میشد و در آمریکا بخاطر پرداخت هزینه های جنگ داخلی سالهای 1861 تا 1865 وضع می شد. در سال 1874 انگلستان مالیات بر درآمد را بعنوان یک خراج ثابت و دائمی برای شهروندانش مقرر کرد. مالیات بر درآمد در ایالات متحده، سال 1913 با تصویب شانزدهمین اصلاحیه قانون اساسی، دائمی شد.

در یک زمان، آمریکایی ها رفتاری ضد مالیاتی داشتند. این مالیات بیش ازحد، در مورد چای بود، که به حزب چای (جنبش اعتراضی چای) در بندر بوستون منجر شد. حادثه ای که باعث شعله ور شدن آتش جنگ انقلابی گردید. هم در انگلستان و هم در ایالات متحده، پنجاه سال زمان برد تا ایده ی اخذ منظم و دائمی مالیات بر درآمد، جا بیافتد.

آنچه را که این تاریخ ها بر ملا نمی کنند این است که این مالیاتها در ابتدا تنها بر علیه ثروتمندان وضع شدند. آنچه که پدر پولدار میخواست من و مایک درک کنیم این نکته بود. او توضیح داد که ایده ی اخذ مالیات بدینسان بوسیله اکثریت محبوب شد که به فقرا و افراد طبقه متوسط گفته شد مالیات تنها برای تنبیه ثروتمندان بوجود آمده است. اینگونه بود که توده های مردم به این قانون رای مثبت دادند و مالیات وارد قانون اساسی شد. اگرچه این قانون به منظور تنبیه ثروتمندان وضع شده بود، اما منتهی شد به مجازات و تنبیه بسیاری از مردمی که خود به آن رأی داده بودند، یعنی فقرا و افراد طبقه ی متوسط.

پدر پولدار گفت: به مجرد اینکه دولت طعم پول را چشید، اشتهایش بیشتر شد. من و پدرت دقیقا برعکس هم هستیم. او یک مأمور دولت است و من یک سرمایه دارم. ما هردو حقوق میگیریم و موفقیت ما با رفتارهای متضادی سنجیده میشود. او حقوق میگیرد تا پول خرج کند و افرادی را استخدام نماید. هرچه بیشتر خرج میکند و هرچه افراد بیشتری را استخدام میکند، سازمانش بزرگتر می شود. در نظر دولت، هر چه سازمان او بزرگتر باشد، احترامش بیشتر میشود. در طرف مقابل، در مورد سازمان من، هر چه افراد کمتری را استخدام کنم و پول کمتری خرج کنم، سرمایه گذاران شرکتم احترام بیشتری برایم قائل هستند. به این دلیل است که من دولتی ها را دوست ندارم. آنها اهداف متفاوتی نسبت به بیشتر تجارت پیشگان دارند. هرچقدر که دولت رشد میکند و بزرگ میشود، دلارهای مالیاتی بیشتر و بیشتری برای پشتیبانی از آن مورد نیاز خواهد بود.

پدر تحصیلکرده ام خالصانه معتقد بود که دولت باید به مردم کمک کند. او عاشق جان.اف.کندی و بخصوص ایده ی سپاه صلح او بود. او به قدری عاشق این ایده بود که هم خودش و هم مادرم، برای آموزش داوطلبان سپاه صلح خدمت کردند تا به مالزی، تایلند و فیلیپین بروند. او همیشه برای جذب کمک های مالی و اضافه کردن بودجه اش در تلاش بود تا بتواند افراد بیشتری را هم در شغل خودش و امور دپارتمان آموزشی و هم برای سپاه صلح استخدام نماید. این شغل او بود.

از زمانی که ده ساله بودم، از پدر پولدارم می شنیدم که کارکنان دولت، یک مشت سارق تنبل هستند، و از پدر تحصیلکرده ام می شنیدم که ثروتمندان چقدر کلاهبرداران حریصی هستند و باید مالیات های بیشتری پرداخت کنند. هر دو طرف نکات معتبری دارند. بسیار سخت بود که بیرون بروی و برای یکی از بزرگترین سرمایه داران شهر کار کنی و بعد به خانه نزد پدری برگردی که یک رهبر برجسته ی دولتی بود. دانستن اینکه کدام یک را باید باور کنی، کار آسانی نبود.

با اینحال، وقتی که تاریخ مالیات ها را مطالعه می کنید، یک دیدگاه جالب نمایان می شود. همانگونه که گفتم، تصویب مالیات ها تنها به این دلیل ممکن شد که توده های مردم به تئوری اقتصادی رابین هود اعتقاد داشتند. که همان گرفتن از ثروتمندان و دادن به سایر افراد بود. مشکل اینجا بود که اشتهای دولت برای پول بقدری زیاد بود که بزودی نیازمند این شد که مالیات ها را بر افراد طبقه ی متوسط نیز اعمال کند، و این سیر از آنجا رو پایین ادامه یافت. در سوی مقابل، ثروتمندان فرصتی را یافتند. آنها بر پایه ی مجموعه قوانین یکسانی بازی نمی کنند.

همانگونه که بیان کردم، ثروتمندان اکنون شرکت ها را می شناختند، شرکت هایی که در دوران کشتی های دریانوردی مشهور شدند. ثروتمندان شرکت ها را به عنوان وسیله ای برای کاهش ریسک مربوط به دارایی های موجود در هر سفر، بوجود آوردند. ثروتمندان پول خود را برای تأمین هزینه این سفرها به شرکت می دهند. شرکت سپس خدمه ای را استخدام می کند تا در جستجوی گنج به سوی دنیای جدید، دریانوردی کنند. اگر کشتی از دست رفت، آن خدمه زندگی خود را از دست می دهند، اما آنچه ثروتمندان از دست می دهند، محدود به پولی است که برای همان سفر خاص سرمایه گذاری کرده اند.

این آگاهی از قدرت ساختار قانونی شرکت است که به ثروتمندان در برابر فقرا و افراد طبقه متوسط، یک امتیاز گسترده می دهد. با داشتن دو پدر که به من تعلیم می دادند، یکی جامعه گرا و دیگری پیرو مکتب سرمایه داری، بزودی دریافتم که فلسفه ی سرمایه داری از لحاظ مالی برای من بیشتر منطقی بنظر می رسد. به نظرم جامعه گرایان به دلیل عدم آموزش مالی ، در نهایت خود را مجازات می کردند. مهم نیست جمعیتی که شعارشان گرفتن از ثروتمندان است، به چه می اندیشند، ثروتمندان همیشه راهی برای پیشی گرفتن از آنها پیدا می کنند. اینگونه است که مالیاتها درنهایت بر مردم طبقه متوسط اعمال می شوند. ثروتمندان صرفاً به این دلیل که قدرت پول را درک می کردند ، از روشنفکران پیشی می گرفتند ، موضوعی که در مدارس تدریس نمی شود.

چگونه آیا ثروتمندان از روشنفکران پیشی گرفتند؟ مادامی که مالیات “از ثروتمندان بگیر” تصویب شد، پول نقد شروع کرد به جاری شدن به سمت صندوق های دولت. در ابتدا مردم خوشحال بودند. این پول به کارکنان دولت و ثروتمندان تحویل داده شد. این پول از طریق شغل ها و حقوق بازنشستگی به کارکنان دولت داده می شد. و از طریق دریافت قراردادهای پیمانکاری تحویل کارخانه های ثروتمندان می گردید. دولت تبدیل به استخر بزرگی از پول شد، اما مشکل مدیریت مالی آن پول بود. هیچ گردش بازگشتی وجود نداشت.

به عبارت دیگر، اگر شما یک مأمور دولتی بودید، سیاست دولت در قبال شما اینگونه بود که نباید پول مازادی داشته باشید. اگر شما نمی توانستید سرمایه ای را که به شما اختصاص داده شده است خرج کنید، خطر این وجود داشت که در بودجه بعدی، آنرا از دست بدهید. شما یقینا به خاطر کارایی تا به رسمیت شناخته نمی شوید. از طرف دیگر به تجارت پیشگان بخاطر داشتن پول اضافی، جایزه داده می شود و بخاطر کارایی شان به رسمیت شناخته شده و تصدیق می شوند.

همینطور که این چرخه ی هزینه های دولت گسترش یافته، ادامه پیدا کرد، تقاضای دریافت پول هم افزایش یافت و ایده اعمال مالیات بر ثروتمندان، حالا بر روی مردم با سطوح درآمدی پایین تر اجرا میشد و تا آنجا ادامه یافت که همان مردمی را که به پدید آمدن آن رأی داده بودند، در بر گرفت. یعنی فقرا و مردم طبقه ی متوسط.

سرمایه داران حقیقی، دانش مالی خویش را بکار گرفتند تا بسادگی بتوانند راهی برای فرار از مهلکه بیابند. آنها به سمت حمایت از شرکتها بازگشتند. یک شرکت از ثروتمندان حفاظت می کند. اما آنچه که بسیاری از مردم که هیچوقت شرکتی را راه اندازی نکرده اند، نمی دانند، این است که یک شرکت، یک شیء یا یک موجودیت فیزیکی نیست. یک شرکت تنها یک پوشه است که در دفتر برخی وکلا قرار دارد و مقداری مدارک قانونی در آن وجود دارد که توسط یک دفتر نمایندگی ثبت اسناد دولتی یه ثبت رسیده است. یک شرکت، یک ساختمان بزرگ که نام شرکت بر آن حک شده باشد نیست. یک کارخانه یا گروهی از مردم نیست. شرکت تنها یک سند قانونی است که یک جسم بی روح را می سازد. دارایی ثروتمندان یکبار دیگر تحت حفاظت قرار گرفته بود. مادامی که قوانین درآمد ثابت تصویب شد، استفاده از شرکتها دوباره عمومیت یافت، زیرا نرخ مالیات بر درآمد شرکتها کمتر از نرخ مالیات بر درآمد اشخاص حقیقی بود. علاوه بر این، همانگونه که پیشتر شرح دادم، در شرکتها هزینه های معین، میتوانست قبل از محاسبه و اعمال مالیات پرداخت شود.

این جنگ بین ثروتمندان و فقرا، در طول صدها سال ادامه یافته است. این جدال بین ثروتمندان و جمعیتی است که شعارشان گرفتن دارایی های ثروتمندان است و هر کجا و هر زمان که قوانین وضع می شوند، زبانه میکشد و شعله ور می شود. این جنگ برای همیشه ادامه خواهد داشت. مشکل اینجاست که مردمی میبازند که آگاهی ندارند. همان هایی که هر روز از خواب بیدار می شوند و با سخت کوشی سر کار می روند و مالیات پرداخت می کنند. فقط اگر آنها می فهمیدند که ثروتمندان چگونه بازی می کنند، آنها نیز می توانستند همانگونه بازی کنند. و بنابراین، می توانستند در مسیر خود به سوی کسب استقلال مالی گام بردارند. به همین دلیل است که هر بار می شونم والدین به فرزندانشان توصیه میکنند که به مدرسه بروند تا بتوانند یک شغل امن و مطمئن پیدا کنند، چهره درهم می کشم. یک کارمند با یک شغل امن و مطمئن، بدون استعداد و شایستگی مالی، هیچ راه گریزی ندارد.

امریکایی های طبقه متوسط، امروزه بین پنج تا شش ماهشان را برای دولت کار می کنند، تنها برای اینکه بتوانند مالیاتهایشان را پوشش بدهند. به نظر من این مدت زمان زیادی است. هر چقدر که سخت تر کار کنید، بیشتر به دولت پرداخت می کنید. به همین دلیل است که معتقدم ایده ی “گرفتن از ثروتمندان” اکثر همان مردمی را هدف آتش خود قرار می دهد که به آن رأی داده اند.

هر زمان که مردم تلاش می کنند ثروتمندان را مجازات کنند، آنها بسادگی زیر بار نمی روند و واکنش نشان می دهند. آنها پول و قدرت دارند و مصمم هستند که اوضاع را تغییر بدهند. آنها تنها یک گوشه نمی نشینند تا داوطلبانه مالیات بیشتری پرداخت کنند. آنها به جستجوی راه هایی می پردازند تا به وسیله آن بتوانند فشار مالیاتی خود را به حداقل برسانند. آنها وکلا و حسابداران باهوش استخدام می کنند، آنها سیاست مداران را ترغیب می کنند که یا قوانین را تغییر بدهند و یا راه گریزی بسازند. آنها منابعی در اختیار دارند که می توانند تغییرات ایجاد کنند.

قانون مالیاتی ایالات متحده همچنین روشهای دیگری را برای کمتر پرداخت کردن مالیات، امکان پذیر میکند. اغلب این مکانیسمها برای همه در دسترس هستند، اما معمولا این ثروتمندان هستند که به دنبال چنین فرصتهایی می گردند، چرا که به کسب و کار خودشان اهمیت می دهند. بعنوان مثال عدد 1031 یک اصطلاح تخصصی است برای بخش 1031 قانون درآمدهای داخلی، که به فروشنده اجازه می دهد تا پرداخت مالیات برای یک قطعه از املاک و مستغلات را به تاخیر بیاندازد. این کد یا قانون، مربوط به سود حاصل از معاوضه یک ملک با ملکی گرانقیمت تر و با ارزش بالاتر است.

املاک و مستغلات یک موتور سرمایه گذاری است که چنین مزیت مالیاتی بزرگی را فراهم می کند. مادامی که شما با استفاده از اینگونه معاملات به افزودن ارزش دارایی های خود ادامه بدهید، نیازی نیست برای کسب این سود، مالیاتی بپردازید. تا زمانی که بخواهید ملک را به فروش رسانده و بجایش ملکی نخرید و به این معاوضه ها پایان دهید. افرادی که از این امتیاز قانونی ارائه شده جهت فرار از مالیات، بهره ای نمی برند، مزیت بسیار بزرگی را برای ساختن ستون دارایی هایشان، از دست می دهند.

مردم فقیر و افراد طبقه متوسط، چنین منابعی را دراختیار ندارند. آنها گوشه ای می نشینند و اجازه می دهند که دولت، سوزن خود را در بازوانشان فرو کرده و رفته رفته خون آنها را بدوشد.

امروز من از شمار افرادی که مالیات بیشتری پرداخت می کنند و یا تخفیفات کمتری میگیرند، دائما شوکه می شوم. آنهم تنها به این دلیل ساده که از دولت می هراسند. من بخوبی میدانم که یک مأمور مالیاتی دولت، چقدر می تواند ترسناک و رعب انگیز باشد. دوستانی داشته ام که مشاغل خود را تعطیل کرده و ازبین برده اند، تنها برای اینکه متوجه شوند دلیل این ورشکستگی اشتباهاتی بوده که دولت مرتکب شده است. من همه اینها را درک می کنم. اما کار کردن از اوایل ژانویه تا اواسط می، بهای سنگینی برای این ترس است.

پدر فقیرم هرگز به اعتراض و مقابله برنخواست. پدر پولدارم نیز چنین واکنشی نشان نداد، او تنها هوشمندانه تر بازی کرد. و این کار را از طریق شرکتها انجام داد. یعنی بزرگترین راز ثروتمندان.

احتمالا اولین درسی را که از پدر پولدارم گرفتم، بخاطر می آورید. من یک پسربچه کوچک 9 ساله بودم که مجبور بود بنشیند و منتظر این باشد که او برای صحبت کردن، انتخابش کند. من اغلب در دفتر کارش می نشستم و منتظر این بودم تا او ما به حضور بطلبد. او بر اساس هدفی که داشت، عمداً مرا نادیده می گرفت. او میخواست تا من قدرتش را تشخیص بدهم و آرزو کنم که روزی به چنین قدرتی دست یابم.

درتمام سالهایی که من از او می آموختم، همیشه به من یادآوری میکرد که قدرت ، در داشتن بصیرت و آگاهی است. و اینکه به همراه پول، قدرت بزرگی می آید که برای حفظ و صیانت از آن و چندین برابر کردنش، نیازمند دانش و آگاهی صحیح هستیم. بدون آن دانش، دنیا بر تو سخت خواهد گرفت.

پدر پولدار دائما به من و مایک خاطرنشان میکرد که بزرگترین قلدر و زورگو، رئیس شما یا سرپرست شما نیست، بلکه مأمور مالیاتی دولت است. اگر شما اجازه بدهید، او همیشه پول بیشتری از شما میگیرد.

از اینکه بجای کار کردن برای پول، آنرا برای خودم بکار بگیرم، اولین درسی که گرفتم، براستی درباره قدرت بود. اگر برای پول کار کنید، قدرت را دو دستی تسلیم کارفرمای خود می نمایید. اما اگر پول را برای خودتان به کار بگیرید، شما قدرت را برای خودتان نگاه داشته و آنرا تحت کنترل خود دارید.

مادامی که ما از بکار گرفتن قدرت پول برای خودمان آگاه شدیم، او از ما می خواست که در زمینه های مالی، زیرک و هوشیار باشیم و به زورگویان اجازه ندهیم به ما فشار آورده و عرصه را بر ما تنگ کنند.

شما نیازمند این هستید که قانون را بشناسید و بدانید که این سیستم چگونه کار می کند. اگر نادان باشید، بسیار ساده است که مورد ظلم واقع شوید. اگر بدانید که در مورد چه چیزی صحبت می کنید، شما برگ برنده ای در اختیار دارید. به همین دلیل بود که او پول زیادی را برای وکلا و حسابداران مالیاتی پرداخت می کرد. پرداخت حقوق به آنها بسیار کم هزینه تر از این بود که بخواهد به دولت مالیات بپردازد. بهترین درس او که همیشه آنرا در زندگی ام بکار بسته ام، این است که : “باهوش باش، چون مادامی که باهوش باشی، نمی توانند به تو زور بگویند.”

او قانون را می شناخت، چون یک شهروند مطیع قانون بود. او قانون را می شناخت، چرا که عدم شناخت قانون برایش بسیار گران تمام میشد. اگر بدانید که حق با شماست، از جنگیدن و دفاع از حق خود نخواهید ترسید. حتی اگر دارید با رابین هود و یارانش دست و پنجه نرم می کنید.

پدر بسیار تحصیلکرده ام همیشه مرا تشویق می کرد تا به دنبال شغلی در یک شرکت قوی بگردم. او همیشه از خواص طی کردن پله های نردبان ترقی و پیشرفت کردن در یک شرکت صحبت می کرد. او متوجه نمی شد که با اتکای محض به چک حقوقی کارفرمای یک شرکت، من تبدیل به یک گاو رام و سربه زیری خواهم شد که آماده ی شیردهی است.

وقتی این توصیه ی پدرم را به پدر پولدارم گفتم، او فقط به آرامی خندید و تمام چیزی که گفت این بود: “چرا نردبان را مال خودت نکنی”.

بعنوان یک پسر جوان، منظور پدر پولدار از اینکه مالک شرکت خودم باشم را نمی فهمیدم. ایده غیر ممکنی بنظر میرسید. اگرچه این ایده مرا بر می انگیخت، اما جوانی ام مانع از این میشد که بتوانم چنین امکانی را تصور کنم که روزی افراد بالغ برای شرکتی که من مالک آن هستم، کار می کنند.

نکته اینجاست که اگر بخاطر پدر پولدارم نبود، من احتمالا توصیه های پدر تحصیلکرده ام را دنبال میکردم. صرفا تذکرهای گاه و بیگاه پدر پولدارم بود که ایده ی داشتن یک شرکت برای خودم را زنده نگاه داشت و مرا در مسیر متفاوتی حفظ کرد.

زمانی که 15 یا 16 ساله بودم، می دانستم که دیگر نمی خواهم به مسیری که پدر تحصیلکرده ام پیشنهاد میداد، برگردم. نمی دانستم چگونه این کار را انجام بدهم ، اما مصمم بودم تا در مسیری که بیشتر هم کلاسی هایم در پیش گرفته بودند، قرار نگیرم. آن تصمیم بود که زندگی مرا تغییر داد.

به اواسط 20 سالگی که رسیدم توصیه های پدر پولدارم رفته رفته برایم بیشتر قابل درک شد. بتازگی از سپاه دریایی بیرون آمده بودم و برای شرکت زیراکس کار می کردم. پول زیادی عایدم میشد، اما همیشه هر بار که به فیش حقوقی ام نگاه می کردم، ناامید میشدم. کسوارت آن بسیار زیاد بود و هر چه بیشتر کار میکردم، بیشتر از آن کسر می شد.

همینطور که موفق تر می شدم، روسای من از ترفیع و افزایش حقوق حرف می زدند. مسخره بود اما همیشه صدای پدر پولدارم را در گوشم می شنیدم که می پرسید: برای چه کسی کار می کنی؟ داری چه کسی را پولدار می کنی؟

سال 1974 در حالی که هنوز کارمند شرکت زیراکس بودم، اولین شرکت خودم را تأسیس کردم و شروع کردم به اهمیت دادن به کسب و کار خودم. تعداد دارایی های کمی در ستون دارایی هایم وجود داشت، اما حالا تمرکزم بر روی این بود که آنرا بزرگ کرده و توسعه بدهم. آن فیش های حقوقی و کسوراتشان باعث شد که تمام توصیه های آن سالهای پدر پولدارم، کاملا منطقی و قابل درک جلوه کنند. می توانستم آینده ام را ببینم که اگر به حرفهای پدر تحصیلکرده ام گوش بدهم، چه اتفاقی خواهد افتاد.

بسیاری از کارفرمایان احساس می کنند که اگر به کارکنانشان توصیه کنند که به کسب و کار خودشان اهمیت بدهند، این مسأله برای کسب و کارشان بد خواهد بود. مطمئنم برای بعضی افراد خاص می تواند اینگونه باشد، اما در مورد من، تمرکز بر روی کسب و کار خودم، و توسعه دارایی هایم، از من کارمند بهتری ساخت. من حالا هدفی داشتم. خیلی زود شروع کردم و با پشتکار تمام کار کردم که تا آنجا که ممکن است پول جمع کنم و سرمایه گذاری در املاک را شروع کنم. هاوایی بتازگی در حال رونق بود و فرصت ها و شانسهای بسیاری وجود داشت. هر چه بیشتر متوجه این نکته می شدم که ما در آستانه ی یک تحول و رونق بزرگ هستیم، ماشین های زیراکس بیشتری بفروش می رساندم و هرچه بیشتر می فروختم پول بیشتری در می آوردم و البته کسورات فیش حقوق ام هم بیشتر می شدند. این مسئله الهام بخش بود. آنقدر با تمام وجود میخواستم که از این دویدن بیهوده نجات پیدا کنم که در نتیجه ی این تمایل، نه تنها کار کردنم کمتر نمی شد، بلکه سخت تر کار می کردم.

در سال 1978 من دائما یکی از پنج فروشنده برتر شرکت بودم. اغلب اولین نفر. واقعا میخواستم که از این مسابقه ی بی حاصل بیرون آمده و خلاص شوم. در کمتر از سه سال، من از شرکت کوچک خودم که یک شرکت املاک و مستغلات بود، پول بیشتری از آنچه در زیراکس عایدم میشد، در می آوردم. و پولی که من در شرکت خودم و توسط ستون دارایی هایم تولید می کردم، پولی بود که برای من کار می کرد. نه اینکه مجبور باشم در به در به دنبال فروش دستگاه های کپی باشم.

توصیه های پدر پولدارم بیشتر منطقی و نتیجه بخش می شدند. بزودی جریان نقدینگی حاصل از املاکم آنقدر قوی شدند که توانستند اولین ماشین پورشه ام را برایم بخرند. همکاران فروشنده ام در شرکت زیراکس گمان می کردند که من دارم کمیسیون هایم را خرج می کنم، اما اینگونه نبود. من داشتم کمیسیون هایم را در ستون دارایی هایم سرمایه گذاری می کردم.

پول من داشت به سختی کار می کرد تا پول بیشتری تولید کند. هر یک دلاری در ستون دارایی هایم در نقش یک کارمند بزرگ عمل می کرد. سخت کار می کرد تا کارمندان بیشتری تولید کرده و پورشه ی جدیدی را با درآمد قبل از پرداخت مالیات، برای رئیسش خریداری کند. شروع کردم به سخت تر کار کردن برای شرکت زیراکس. برنامه ام داشت نتیجه می داد و پورشه، اثبات این ادعا بود.

با بکار بستن درسهایی که از پدر پولدارم آموخته بودم، در سن کم، قادر بودم که از کارمند بودن و آن تله ی مسابقه موش مشهور، خلاص شوم. و این بخاطر دانش مالی قدرتمندی که از این درسها کسب کرده بودم، امکان پذیر شده بود. بدون این دانش مالی که من به آن آی کیو مالی می گویم، مسیر من بسوی استقلال مالی بسیار سخت تر می بود.

حالا من از طریق سمینارهای مالی به دیگران آموزش می دادم، با این امید که شاید دانشم را با آنان به اشتراک بگذارم. همیشه در سخنرانی هایم به مردم خاطرنشان می کردم که آی کیو مالی از دانشی بوجود می آید که محصول چهار حوزه ی وسیع مهارت است:

شماره یک، حسابداری است. آنچه من به آن سواد مالی میگویم. اگر میخواهید یک امپراتوری بسازید، این یک مهارت حیاتی بشمار میرود. هرچه مسولیت پول بیشتری بر عهده ی شما باشد، دقت بیشتری هم مورد نیاز است. مگرنه این بنا فرو می ریزد. این مربوط به بخش چپ مغز یا جزئیات است. سواد مالی، توانایی خواندن و فهمیدن ترازنامه های مالی است. قابلیتی که به شما این امکان را می دهد تا بتوانید نقاط ضعف و قوت یک کسب و کار را شناسایی کنید.

شماره دو، سرمایه گذاری است. که من آنرا دانش “پول، پول می آورد” می نامم. این شامل فرمولها و استراتژی ها میشود. این مربوط به سمت راست مغز یا سمت خلاق است.

شماره سه، درک بازارهاست. دانش عرضه و تقاضا. شما نیاز دارید که نسبت به جنبه های تکنیکی بازار، آگاهی داشته باشید، که بر پایه احساسات است. بعلاوه ی جنبه های اقتصادی یا بنیادی یک سرمایه گذاری. اینکه یک سرمایه گذاری منطقی بنظر برسد یا نه، بستگی به شرایط کنونی بازار دارد.

چهارم ، قانون است. بعنوان نمونه بهره برداری از شرکتی که مهارت های فنی حسابداری، سرمایه گذاری و بازار را در خود جای داده باشد، میتواند به رشد انفجاری کمک کند. شخصی که از این مزیت های مالیاتی آگاه است و تحت حفاظت و حمایت یک شرکت قرار دارد، میتواند بسیار سریعتر از فردی که کارمند است یا یک کسب و کار کوچک را به تنهایی اداره میکند، پولدار بشود. تفاوت بین این دو، مانند مقایسه کسی است که راه میرود با کسی که پرواز میکند. زمانی که بحث ثروت ماندگار باشد، تفاوت بسیار عمیق است.

مزیت های مالیاتی: یک شرکت کارهای بسیاری میتواند انجام بدهد که از عهده یک شخص بر نمی آید. مثلا پرداخت هزینه ها، پیش از پرداخت مالیات. این یک حوزه ی کاملا تخصصی است که بسیار هم هیجان انگیز می باشد، اما لازم نیست به آن وارد شوید، مگر اینکه شرکت یا دارایی های بزرگ و قابل توجهی داشته باشید.

کارمندان حقوق میگیرند و مالیاتش را میپردازند و تلاش می کنند که با باقیمانده آن زندگی خود را بگذرانند. یک شرکت پول در می آورد، هرآنچه که میتواند هزینه میکند، و سپس برای آنچه که باقی مانده است، مالیات پرداخت میکند. این یکی از بزرگترین راه های قانونی فرار از مالیات است که ثروتمندان از آن استفاده می کنند. اگر شما سرمایه گذاری هایی داشته باشید که جریان نقدینگی خوبی ایجاد می کنند، راه اندازی این مکانیسم ها آسان است و گران هم در نمی آید.

بعنوان مثال، اگر شما مالک یک شرکت باشید، برای تعطیلات، شما میتوانید جلسه هیأت مدیره را در هاوایی برگزار کنید. اقساط ماشین، حق بیمه و هزینه ی تعمیرات آن جزو هزینه های شرکت بحساب می آیند. حق عضویت باشگاه ورزشی یکی از هزینه های شرکت است. اغلب وعده های غذایی رستوران، جزو هزینه های جزئی شرکت بحساب می آیند و غیره و غیره . اما این کار را قانونی و با درآمد پیش از پرداخت مالیات انجام می دهید.

محافظت در برابر طرح دعوی: ما در جامعه ای پر از مشاجره زندگی می کنیم. هر کسی میخواهد بخشی از سهام شما را داشته باشد. ثروتمندان بخش اعظم ثروتشان را با استفاده از مکانیسم هایی نظیر شرکتها، پنهان می کنند و اطمینان حاصل می کنند که از دارایی هایشان در برابر بستانکاران محافظت می شود.

وقتی شخصی از یک فرد ثروتمند شکایت میکند، اغلب با لایه های حمایت قانونی مواجه می شود و غالبا می فهمد که فرد ثروتمند در واقع هیچ چیزی ندارد. آنها همه چیز را کنترل می کنند، اما مالک هیچ چیز نیستند. طبقه فقیر و متوسط جامعه تلاش می کنند که همه چیز را به تملک خود در بیاورند و آنرا دو دستی تقدیم می کنند به دولت یا دیگر شهروندانشان که دوست دارند بر علیه ثروتمندان شکایت کنند. آنها این را از رابین هود آموخته اند. از ثروتمندان بگیر و به فقرا بده.

هدف این کتاب نیست که وارد مباحث تخصصی تملک یک شرکت بشود. اما من میگویم که اگر شما هر نوعی از دارایی های مشروع دارید، میخواهم در اسرع وقت اطلاعات بیشتری در مورد مزایا و حمایت های ارائه شده توسط یک شرکت، کسب کنید. کتابهای بسیاری وجود دارند که در مورد این موضوع نوشته شده اند و می توانند مزایای آنرا با جزئیات برای شما تشریح کرده و حتی شما را به سمت برداشتن گامهای لازم جهت تأسیس یک شرکت، هدایت نمایند. بطور خاص، یک کتاب با عنوان "یکپارچه شده و ثروتمند شوید"بینش شگفت انگیزی را در مورد قدرت شرکت های شخصی برایتان فراهم می کند.

آی کیوی مالی در حقیقت اشتراک مساعی بسیاری از مهارتها و استعدادهاست. اما من میخواهم بگویم که ترکیبی است از چهار مهارت فنی، که در بالا ذکر شدند و هوش مالی بنیانی را می سازند. اگر شما مشتاق هستید که به ثروتی عظیم دست یابید، ترکیبی از این مهارتهاست که قویاً هوش مالی یک شخص را تقویت می کند.

بطور خلاصه، صاحبان کسب و کار دارای شرکت: 1-پول در می آورند. 2-خرج می کنند 3-مالیات می پردازند. کارمندانی که برای شرکت کار می کنند: 1-پول در می آورند. 2-مالیات می پردازند 3-خرج می کنند.

به عنوان بخشی از استراتژی مالی کلی شما ، توصیه می کنم در مورد محافظتی که اشخاص حقوقی می توانند برای مشاغل و دارایی ها فراهم کنند، مطلع شوید.

==================
بخشهای ترجمه شده ی قبلی :

بخش معرفی

بخش اول _ قسمت اول

بخش اول _ قسمت دوم

بخش اول _ قسمت سوم

بخش دوم _ قسمت اول

بخش دوم _ قسمت دوم

بخش سوم


این تاپیک مربوط به فصل« فصل 04 » در نرم‌افزار «زیبوک» است. کتاب: « پدر پولدار، پدر فقیر »

30 پسندیده

سلام آقا احسان محترم
به تالار خوش بازگشتید :grinning:

هنوزم منتظر مصاحبه تون هستیم

12 پسندیده

سلام آقا احسان ارجمند وگرامی صبحتون بخیروشادی :bouquet::blossom::sunflower::hibiscus::rose::cherry_blossom::tulip:حضور دوباره تون رو خیرمقدم :bouquet::blossom::sunflower::hibiscus::rose::rose::cherry_blossom::tulip::cherry_blossom:ترجمه هم مثل همیشه عالی و دلنشین بسیار لذت بردم :clap::clap::clap::ok_hand::ok_hand::ok_hand::ok_hand::bouquet::blossom::sunflower::hibiscus::rose::rose::cherry_blossom::cherry_blossom:
انشاالله که مشکلاتتون به خیر حل شده باشه و پرانرژی تر از همیشه در تالار حضور نازنیینتون رو داشته باشیم وشادی و سلامتی در زندگیتون جریان داشته باشه :bouquet::blossom::sunflower::hibiscus::hibiscus::rose::cherry_blossom::cherry_blossom::cherry_blossom::tulip::tulip::tulip:بیصبرانه منتظر مصاحبه تون هستیم استاد ارجمند :ok_hand::ok_hand::ok_hand::ok_hand::bouquet::blossom::blossom::sunflower::sunflower::hibiscus::rose::rose::cherry_blossom::tulip::cherry_blossom::tulip::blossom::sunflower::hibiscus::rose:

11 پسندیده

سلام فرزاد جان، محبت داری

عجب !!!

سپاسگزارم خانم کیومرث گرامی، مثل همیشه پرانرژی

8 پسندیده

سلااااام بابای تالار :grin:
خوش برگشتین ⚘⚘
منتظر ترجمه های خوبتونم بودم، ممنون :clap::clap:

6 پسندیده

خسته نباشید⁦🙏🏻⁩🙂 …

6 پسندیده

درود بر شما.
من همیشه با دقت متونی رو که میذارید میخونم چون به مسائل مالی علاقه دارم . بسیار سپاسگذارم بابت به اشتراک گذاری مطالب :revolving_hearts::revolving_hearts::rose::rose:.

منصفانه نیست بهش بگیم کلاه بردار، چون عملکرد نامناسب قشر ثروتمند منجر به یک عکس العمل وحشتناکتر از طرف قشر زیردستی میشه. شما به قضیه هلوکاست نگاه کنید… به چه دلیل مردم المان به این نتیجه رسیدن همچین رفتار وحشتناکی با یهودی جماعت داشته باشن؟ تا بحال به این قضیه فکر کرده بودید؟ اگر خوب تاریخ رو ورق بزنید میبینید در برهه ای از زمان، یهودی ها که فلسفه و سبک خاصی در درامدزایی دارن(درامدزایی به هر سبک ممکن حتی شکسته شدن مقدس ترین مسائل اجتماعی و انسانی مثل دزدیدن ادمها و فروش اعضای بدن و برپا کردن کثیف ترین کاباره ها که خباثتش حتی به فکر امثال من و شما خطور نمیکنه…متاسفانه) حاضر نشدن به مردم بشدت فقر زده المانی کمک کنند …
خیلی جالبه درسته… اقایون یهودی پولدار، به مردم فقر زده المانی، که برای در اوردن نون شب شدیدا محتاج بودن، به خاطر مسائل اعتقادی، حاضر نشدن کمک کنن …
و نتیجه شد به وجود امدن فرهنگ یهودی ستیزی و فاجعه هلوکاست…

پس درود بر شرافت و مردانگی طبقه متوسط که به طبقه ضعیف تر مالیات میده و لعنت بر پولداری که حاضر نیست مالیات بده و الحق والانصاف این اقای پولدار با این طرز تفکر از همه دزدتره… میپرسید چرا!؟ با یک تحلیل سطحی میگم به چه علت …
خوب به این دقت کنید…
زمینه ای که پولدار میتونه اونجا پول در میاره کجاست دقیقا؟؟!!
جنسش رو به کی میفروشه؟!(کارگر و کارمند)

چه کسی براش زمینه سازی میکنه تا پول دربیاره؟ (کارمند و کارگر و نیروی امنیتی دولت)

نیاز بازار رو چه کسی تعیین میکنه تا پول به جریان دربیاد و پولدار بشیم؟!!(کارگر و کارمند)

چه کسی شب و روز کار میکنه تا ایده جدید خلق کنه و جهان رو تکون بده؟؟!! (نخبه دانشگاهی که اخرش میشه کارمند)

چقدر خودخواهانه و جاهلانه هست که تمام شرایط سختی که بقیه متحمل میشن برای پیشرفت جامعه رو نادیده بگیریم ،حقشون رو ندیم و فقط به پول خودمون فکر کنیم … و اونم چه پولی!؟ پولی که بقیه هم توی اندوخته شدنش سهیم بودن.

بله کاملا درسته، مالیات برای پولداران زالوصفتی وضع شد که حاضر نشدن حق زحمت بقیه رو اونطور که واقعا باید بدن، بدن .
در اصل قوانین مالیاتی برای این وضع شد تا حق ضایع شده مردم فقیرتر رو از یک جریان پول سالم که حقشون بوده ، بگیره و این، با قوانین دزدی اقای رابین هود اصلا جور در نمیاد.

کاملا با این گفته موافقم.
همیشه در طول تاریخ برای کمبودهای جامعه یه سری اصول و قوانینی در نظر گرفته شده که دقیقا بعد از اعمال قوانین جدید یه عده شروع کردن به دزدی و اسم دزدی خودشون رو گذاشتن زرنگی ، مثل فرار مالیاتی که اقای کیوساکی پیشنهاد میده پول رو جایی نقاط کوری بذاریم که مالیاتی بهش تعلق نمیگیره .
اینطور دزدی های کلان وقتی همه گیر میشه که یه سیاست مدارای بسیار ضعیف سر کار میان و به علت بیکفایتی مدیریتی و نداشتن برنامه مجبور میشن دست به دامن اقایون پولدار بشن و بعد آشی پخته میشود با یک وجب روغن برای اقشار عادی جامعه…
مثال بارز این مسئله اقای ترامپ هست، وقتی که ترکیه به کردهای سوریه حمله میکنه تمام نیروهاش رو از کردستان خارج میکنه حتی اگه شده قتل عام اتفاق بیفته، و وقتی به سودش باشه به همین کردها علامت میده تا برن سروقت چاههای نفت سوریه که مالکیتش با کل کشور سوریه هست و نه فقط یه گروه از جامعه.
این اقای ترامپ هم مثل پدر پولدار فکر میکنه و هم همون سیاست مداریه که به علت بیکفایتی، بازیچه دست نظام سرمایه داری شده.

اینجا منظور اقای کیوساکی همون فرار مالیاتی یا به عبارتی دزدی هست که متاسفانه اسمش رو گذاشته زرنگی یا فرار از مهلکه.

مطمئنا فقرا حق طبیعی خودشون رو میخوان، و فقرشون برمیگرده به رشتشون و محیطی که در اون بزرگ شدن و این یه جبر محیطی محسوب میشه و نه خنگ بودنشون برای پول دراوردن ، چون لزوما کسی که تمام عمرش برای اختراع یه شئ تلف شده نباید پولش تماما توی جیب اقای سرمایه گذار سرازیر بشه

اقای کیوساکی اینجا هم یه مسئله رو جا انداخته… این دسته از مردم مشکلشون اینجاست که صادق هستن و فکر میکنن بقیه افراد جامعه به اندازه اونا صداقت دارن و به کل جامعه وفادار موندن و برای پیشرفت کل جامعه تلاش میکنن و فقط جیب خودشون.

این جمله هم نسبیه. …
نمیشه که کل جامعه بشن کاسب و فقط و فقط به جیبشون فکر کنن

دقیقا این موضوع صادق هست و به علت بیکفایتی بیش از حد سیاست مداران و نخبگان یک جامعه اتفاق میفته و تا مردم به خودشون بیان و ببینن که چی به چیه کار از کار گذشته.

جامعه ای که گرفتار فساد اداری بشه، میاد یه عده خوش خور استخدام میکنه و بعد باید بهای این خوش خوری رو بقیه جامعه با مالیات بدن.

بگذریم…

من واقعا کتاب اقای کیوساکی رو دوست دارم و واقعا در مسائل مالی باعث جهش من شده . ولی بعضی از مسائل این کتاب از ریشه بد تعریف شده و یه جورایی انگار حق و باطل رو باهم قاطی کرده و بعضی مسائل هم کلا برای بازار ایران صادق نیست ولی درکل نکات کاربردی خیلی خوبی داره.
حتما بازار امریکا و مالیات بگیرای اونجا منصفانه عمل نمیکنن که اقای کیوساکی مالیات رو مهلکه خطاب میکنه.
باز هم از اشتراک گذاری مطلب سپاسگذارم

7 پسندیده

:sunglasses:

ممنون، محبت دارین، نظر لطفتونه

تشکر، انشالله مورد استفاده قرار بگیره

ممنون، خوشحالم که براتون مفید بوده

7 پسندیده

درود بر شما :trumpet::trumpet::trumpet:
خوش آمدید…

5 پسندیده

نقد جالبی بود، اینطور که مشخصه با دقت این کتاب رو مطالعه کردین. به هر حال قوانین سرمایه داری، قوانین بی رحمی هست. رابرت کیوساکی در چنین شرایطی و تحت تعالیم چنین معلمی بزرگ شده و تبدیل شده به یک سرمایه دار. واقعا اینکه در یک اجتماع همه بتونن چنین خطی رو دنبال کنن، امکان پذیر نیست. اما همین که یک سرمایه دار میاد درباره اسرار کارش و مکانیسم های عملی اون کتاب مینویسه. یعنی حداقل خودش جزو اونهایی نیست که انحصار طلب هستن. قدرت همیشه بی رحم بوده و هست. تازه این کتاب مثلا در برابر کتاب ۴۸ قانون قدرت خییییلی آب شسته تره. اون که رسما کتاب خودآموز آدم خواریه :joy:

4 پسندیده

منم چند بار این کتاب را خواندم و جالبه اما مطمئن باشید خیلی از آدم های موفق را بیاورد ایران اصلا میمونن از کجا شروع کنند و همینجور حیرون و سرگردونن!!!

3 پسندیده

در مورد اینکه حیران و سرگردان میمونن که از کجا شروع کنن موافقم. اما نه به دلیل محدودیت ها. بلکه برعکس، معتقدم برای افرادی که نگاه محض اقتصادی و سرمایه داری دارند و براشون مهم نیست از چه راهی و چطور و به چه قیمتی …، اینجا اونقدر فرصت ریخته که نمیدونن از کدوم اول استفاده کنن.

7 پسندیده

سلام اقا احسان.بابا کجا تشریف برده بودین.
خوش برگشتید.ایشالا که فعالیت پر از علمتون رو بیشتر ببینیم

6 پسندیده

ممنون آرمین جان ، چوبکاری نفرمایین

6 پسندیده

فرصت ها بسیار زیاده. نیروی کاری متخصص به شدت کمه! من نمیدونم این مدرسه و دانشگاه چی تحویل جامعه میدن که ۴۰ درصدشون بیکارن!

9 پسندیده

درود بر اقای ناصری.

چون جریان پول به سمت مسائل تخصصی بسیار کمتره. جریان پول و نیاز جامعه تعیین کننده این هست که ما در اینده چه خواهیم داشت و چه نخواهیم داشت
کسی که دنبال پول میگرده فقط و فقط دنبال نیاز جامعه و جریان پول میره و نه چیزه دیگه.

یه مدت کوتاهی من برای یه پالایشگاه کار کردم و اونجا واقعا دیدم چقدر راحت کشورهای حاشیه خلیج فارس متخصص ها رو با دلار استخدام میکردن… غم انگیز بود که ببینی یه متخصص چقد زحمت کشیده و چیزهایی یاد گرفته که داخل هیچ کتابی نوشته نشده و مثل اب خوردن از کشور خارج میشه و تمام تجربه طلایی خودش رو با خودش میبره…
تقصیری نداشتن چون جریان پول برای اقایون متخصص بیشتر به سمت خارج از کشور بود …
الان هم داخل شهر خیلیها از نخبه های هم رشته خودم رو میبینم که رفتن به سمت بازار ، در حالیکه تجربه و تخصص فوق العاده بالایی دارن…
جریان پول بسیار زیادی داخل کشور و داخل بازار هست که هر متخصصی اغوا میشه به جای کار تخصصی به سمت بازار بره…

7 پسندیده