سلام به همه دوستان عزیز زبانشناسی
امروز با ترجمه بخش دیگه ای از کتاب خارق العاده ی پدر پولدار پدر فقر، در خدمتتون هستم. در این بخش هم مثل بخشهای قبلی و حتی بیشتر، شاهد مغایرت های بسیاری بین متن درس و فایل صوتی بودم که درواقع همونطور که قبلا هم گفتم، یکی از دلایلی که اینکار رو پرزحمت و طولانی میکنه، اصلاحات همین موضوع هست. در این بخش هم سعی کردم تا حدود 90 درصد، متن و صوت رو با هم مطابق کنم. انشالله این انرژی برای قسمتهای بعدی هم باقی بمونه
یا حق
فصل دوم – قسمت دوم
آنها واقعا درک نمی کنند که مشکل در انتخاب روش خرج کردن پولهایی است که در اختیار دارند. و این دلیل واقعی کشمکش های مالی آنهاست. این وضعیت ناشی از بیسوادی مالی است و نیز درک نکردن تفاوت بین یک دارایی و یک بدهی. پول بیشتر، به ندرت می تواند مشکلات مالی یک شخص را حل و فصل نماید. هوش و زیرکی است که مشکلات را حل می کند.
جمله ای هست که یکی از دوستانم بارها و بارها به افرادی که قرض بالا آورده اند میگوید: “اگر خود را داخل چاله ای که حفر کرده اید، یافتید. به کندن ادامه ندهید.”
پدرم اغلب به ما که بچه بودیم میگفت ژاپنی ها از قدرت سه چیز آگاه بودند: قدرت شمیشر، جواهر و آینه. شمشیر نماد قدرت سلاح است. آمریکا تریلیونها دلار خرج سلاح کرده است و بهمین دلیل یک حضور نظامی قدرتمند درجهان است. جواهر سمبل قدرت پول است. این مسأله تا حدی حقیقت دارد که میگویند: “قانون طلایی را بیاد داشته باش. هر آنکس که طلا دارد، قوانین را وضع میکند.” آینه نماد خودشناسی است. این خودشناسی، بر اساس افسانه ژاپنی بین این سه نماد، با ارزش ترین محسوب میشود.
فقرا و مردم طبقه متوسط اغلب مواقع به قدرت پول اجازه میدهند که زندگی آنها را کنترل کند. بسادگی با بیدار شدن و سخت تر کار کردن. و اینکه از خود نمی پرسند که آیا کاری که انجام میدهند منطقی هست یا نه. همینطور که هر روز صبح خانه را به قصد کار کردن ترک میکنند، خود را درگیر مشکلات عدیده ای میکنند. اکثریت قریب به اتفاق مردم با درک نکردن کامل مفهوم پول، به قدرت خارق العاده آن اجازه میدهند که آنها را تحت کنترل خود در بیاورد. قدرت پول برعلیه آنها بکار گرفته شده است. اگر آنها قدرت آینه را بکار میگرفتند، از خود میپرسیدند که آیا این کار منطقی است؟
بیشتر مردم در اکثر مواقع بجای اعتماد کردن به خرد درونی شان (همان نبوغ و استعداد درونی شان)، دنباله رو جمعیت می شوند. چون دیگران کاری را انجام میدهند، آنها هم انجام میدهند. آنها بجای سوال پرسیدن، دنباله روی میکنند.
اغلب بدون هیچ تفکری، کاری را که به آنها دیکته شده، تکرار می کنند. ایده هایی مثل اینها : “در بخشهای متنوعی سرمایه گذاری کن”، “خانه ات یک دارایی است”، “خانه ات بزرگترین سرمایه گذاری توست”، “بخاطر رفتن زیر یک قرض بزرگتر، شما یک معافیت مالیاتی دریافت می کنید”، “یک شغل با امنیت دست و پا کن”، “اشتباه نکن”، “ریسک نکن”.
گفته شده است که برای اغلب مردم، ترس از سخنرانی عمومی، حتی از ترس مردن هم بزرگتر است. بر اساس گفته های روانپزشکان، ترس از سخنرانی عمومی، بدلیل ترس از طرد شدن است. ترس از انگشت نما شدن. ترس از مورد انتقاد قرار گرفتن. ترس از مسخره شدن. ترس از منفور شدن و کنار گذاشته شدن. ترس از متفاوت بودن، در مورد بیشتر مردم مانع از این میشود که برای حل مشکلات، به دنبال روشهای جدید باشند.
به این دلیل است که پدر تحصیلکرده ام می گفت ژاپنی ها بیشترین ارزش را برای قدرت آینه قائل هستند. به این دلیل که ما انسانها تنها زمانی واقعیت را درمیابیم که درون آینه را بنگریم. و دلیل اینکه اغلب مردم میگویند: “محتاط باش و ریسک نکن”، ناشی از ترس است. این در مورد همه چیز صدق میکند، در مورد ورزش، روابط، حرفه و پول.
این همان ترس است؛ ترس از طرد شدن است که باعث میشود مردم بجای مورد سوال قرار دادن عقاید و گرایشات پذیرفته شده ی عمومی، کورکورانه از آنها پیروی کنند.
“خانه ی شما، دارایی شماست”، “یک صورتحساب تلفیق قرضها دریافت کنید و از شر بدهی های متفرقه خود خلاص شوید”، “سخت تر کار کنید”، “این یک ترفیع است”، “روزی معاون اول خواهم شد”، “پول پس انداز کن”،“زمانی که ترفیع بگیرم، برای خودمان خانه ی بزرگتری میخرم”، “صندوقهای سرمایه گذاری مشترک، محل امنی هستند”.
بسیاری از مشکلات مالی ناشی از دنباله روی کردن از جمعیت است و تلاش در جهت اینکه نشان داده شود چیزی از بقیه کمتر نداریم. گهگاه، همه ما احتیاج داریم که نگاهی به درون آینه بیاندازیم و بجای ترسیدن، با خرد درونی مان صادق باشیم.
زمانی که من و مایک 16 ساله بودیم، کم کم در مدرسه با مشکلاتی مواجه شدیم. ما بچه های بدی نبویم. تنها داشتیم از بقیه دوری می جستیم. ما بعد از مدرسه و آخر هفته ها برای پدر مایک کار می کردیم. من و مایک اغلب اوقات ساعتها پس از کارمان با پدرش سر میز می نشستیم، در حالیکه او ملاقات هایش را با بانکداران، وکلا، حسابداران، دلالان، سرمایه گذاران، مدیران و کارمندانش برگزار میکرد. او مردی بود که در سن 13 سالگی مدرسه را ترک کرده بود، و حالا مشغول هدایت کردن، تعلیم دادن، دستور دادن و موآخذه کردن افراد تحصیلکرده بود. آنها با اشاره و فراخوانی او پیش می آمدند و زمانی که آنها را تأیید نمی کرد، به چاپلوسی می پرداختند.
در اینجا مردی بود که هرگز دنباله رو جمعیت نشده بود. او مردی بود که بر اساس تفکر خودش عمل میکرد و از این جمله متنفر بود که: “ما باید اینکار را اینگونه انجام دهیم، چون دیگران به این روش انجامش می دهند”، او همچنین از کلمه “نمیتوانم”، بیزار بود. اگر میخواستی کاری را انجام بدهد، تنها کافی بود که به او بگویی: " گمان نمی کنم از عهده ی این کار بربیایی".
من و مایک از نشستن در جلسات او، بسیار بیشتر از همه ی سالهای مدرسه و همچنین دانشگاه، چیز یاد گرفتیم. پدر مایک در مدرسه تحصیل نکرده بود، اما او از لحاظ مالی تحصیلکرده بود و در نتیجه ی آن موفق بود. او بارها و بارها این مطلب را به ما میگفت که “یک فرد باهوش، افرادی را استخدام میکند که از خودش باهوشتر باشند.” بنابراین من و مایک این مزیت را در اختیار داشتیم که ساعتها وقتمان را صرف گوش فرادادن و یادگرفتن از افرادی بکنیم که باهوش بودند.
اما به همین دلیل هم بود که من و مایک نمی توانستیم عقاید متعصبانه و استانداردی را که معلمانمان موعظه می کردند، قبول کنیم. و این مشکلاتی را بوجود می آورد. هر زمان که معلم می گفت: “اگر نمرات خوبی نگیرید، در دنیای واقعی نمی توانید خوب عمل کنید” ، من و مایک فقط ابرو بالا می انداختیم. وقتی به ما گفته میشد که از روندها و روشهای تعیین شده پیروی کنیم و از قوانین منحرف نشویم، می توانستیم ببینیم که این فرایندهای مدرسه ای، درواقع خلاقیت را سست و نابود می کنند. ما کم کم متوجه می شدیم که چرا پدر پولدارمان به ما میگفت مدارس بگونه ای طراحی شده اند که بجای تعلیم کارفرمایان، کارمندانی خوب تربیت کنند.
گهگاه من و مایک از معلمان مان سوال میکردیم که چگونه این چیزهایی که می آموزیم، قابل کاربرد هستند؟ یا اینکه می پرسیدیم چرا هرگز در مورد پول و کارکرد آن چیزی یاد نمی گیریم؟ در جواب این پرسش آخر، معمولا به ما این پاسخ داده می شد که پول اهمیتی ندارد و اگر ما در تحصیلاتمان به موفقیت دست پیدا کنیم، پول نیز به دنبالش خواهد آمد.
هرچه بیشتر در مورد قدرت پول می آموختیم، بیشتر از معلمان و همکلاسی هایمان فاصله می گرفتیم. پدر تحصیلکرده ام هرگز در مورد نمراتم مرا تحت فشار قرار نمی داد. همیشه از این نکته متعجب بودم. اما ما در مورد مقوله ی پول بحثمان می شد. زمانی که 16 ساله بودم، از نظر مقوله ی پول و سرمایه، زیربنای بسیار بهتری نسبت به پدر و مادرم داشتم. من میتوانستم تراکنش های تجاری ام را ثبت کنم، من به سخنان حسابداران مالیاتی، وکلای تجاری، بانکداران، واسطه های معاملات مسکن، سرمایه گذاران و این قبیل افراد، گوش فرامیدادم. در نقطه ی مقابل، پدرم با معلمان دیگر همصحبت میشد.
یک روز پدرم داشت به من میگفت که چرا خانه ی ما، بهترین سرمایه گذاری اوست. وقتی که به او نشان دادم چرا فکر میکنم یک خانه، سرمایه گذاری خوبی نیست، بحث نه چندان خوش آیندی مابین ما درگرفت. من به او هزینه های فرعی را نشان دادم که به همراه مالکیت یک خانه به افراد تحمیل می شوند. یک خانه بزرگتر، به معنی هزینه های بیشتر است. و جریان نقدینگی به این نحو از طریق ستون هزینه ها از دست خارج میشود.
امروز مردم همچنان مرا برای ابراز این ایده که یک خانه جزو دارایی ها محسوب نمی شود، به چالش می کشند. میدانم که از نظر بسیاری از مردم، داشتن خانه در مقام بزرگترین سرمایه گذاری، یک رویا محسوب میشود. و اینکه حداقل مالک خانه خود باشیم، بهتر از هیچ است.
من بسادگی نگرش جایگزینی را برای این عقیده متعصبانه ی معمول، پیشنهاد می دهم. هر گاه من و همسرم میخواستیم که خانه ای بزرگتر و پر زرق و برق تر بخریم، درمیافتیم که این نمیتواند یک دارایی محسوب بشود، بلکه یک بدهی است. چرا که پول را از جیب ما خارج میکند.
بنابراین این بحثی است که من مطرح میکنم. من حقیقتا توقع ندارم که بیشتر مردم با آن موافق باشند، چون یک خانه ی زیبا، یک مسأله احساسی است. و وقتی بحث پول به میان میآید، احساسات زیاد، موجب کم شدن هوش مالی می شود.
من بر اساس تجربیات شخصی خودم میدانم که روش پول بر این سبک و سیاق است که هر تصمیمی را از روی احساسات میگیرد.
1- وقتی بحث مسکن به میان میآید، اغلب مردم تمام عمر خود را کار میکنند تا برای خانه ای پول بپردازند که هرگز مالک آن نخواهند بود. به عبارت دیگر، اغلب مردم هر چند سال یکبار خانه ای جدید میخرند. هر بار متحمل یک وام 30 ساله می شوند تا قبلی را تصفیه کنند.
2- هر چند مردم حین بازپرداخت وامشان، تخفیف مالیاتی دریافت می کنند. اما آنها سایر هزینه های خود را با پولی که پس از کسر مالیات برایشان باقی می ماند، می پردازند. حتی بعد از اینکه وام خود را بطور کامل تصفیه کنند.
3- والدین همسرم وقتی مالیات مستقلات مربوط به خانه شان، به ماهی 1000 دلار رسیده بود، شوکه شده بودند. این مسأله پس از بازنشستگی آنها حادث شده بود. ولذا این افزایش مالیات فشار زیادی را بر روی بودجه ی بازنشستگی شان وارد می آورد و آنها احساس کردند که مجبورند نقل مکان کنند.
4- همیشه به ارزش خانه ها افزوده نمی شود. دوستانی دارم که یک میلیون دلار برای خرید خانه ای قرض کردند که امروز تنها 700 هزار دلار بفروش میرسد.
5- بزرگترین ضررها و خسارات، آنهایی هستند که مربوط به از دست دادن فرصتها میشوند. اگر همه ی پول شما بند خرید خانه تان شود، شما احتمالا مجبور خواهید بود که سخت تر کار کنید چون پول شما بجای اینکه به ستون دارایی هایتان افزوده شود، به حجیم تر کردن ستون هزینه هایتان ادامه خواهد داد. همان الگوی جریان نقدینگی قدیمی افراد طبقه متوسط.
اگر یک زوج جوان در مراحل اولیه زندگی شان پول بیشتری را به ستون دارایی هایشان اختصاص بدهند، سالهای بعد زندگی شان ساده تر خواهد بود. دارایی های آنها افزوده می شود و برای کمک به پوشش هزینه هایشان در دسترس آنهاست. اغلب مواقع، خانه به عنوان وسیله ای بکار می رود برای پشتوانه ی گرفتن وام، تا بتوان از عهده ی هزینه های فزاینده برآمد.
بطور خلاصه، نتیجه نهایی این تصمیم که بجای شروع یک سرمایه گذاری روی سهام، در مراحل آغازین زندگی، پول خود را صرف خرید یک خانه گرانقیمت کنیم، زندگی یک فرد را حداقل از سه طریق زیر، تحت تأثیر و فشار خود قرار میدهد:
1- اتلاف زمان؛ هنگامی که ارزش سایر دارایی ها می توانست افزوده شود.
2- از دست دادن سرمایه افزوده. پولی که می توانست بجای اینکه صرف هزینه های بالای نگهداری مسکن شود، سرمایه گذاری شود.
3- فقدان تحصیلات. اغلب مواقع مردم خانه شان، پس اندازشان و طرح مقرری بازنشستگی شان را جزو ستون دارایی هایشان درنظر می گیرند. بسادگی چون پولی برای سرمایه گذاری کردن ندارند، سرمایه گذاری نمی کنند. این مسأله تجربه های سرمایه گذاری را برای آنها پرهزینه می کند. بسیاری از آنها هرگز به آنچه که دنیای سرمایه گذاری آنرا “سرمایه گذار ماهر” مینامد، تبدیل نمی شوند. بهترین سرمایه گذاری ها معمولا ابتدا به سرمایه گذاران خبره فروخته میشوند و بعد آنها هستند که آنرا به افرادی می فروشند که اهل ریسک کردن نیستند.
من نمیگویم خانه نخرید، آنچه میگویم این است که باید تفاوت بین یک دارایی و یک بدهی را درک کنید. وقتی من یک خانه ی بزرگتر میخواهم، ابتدا دارایی هایی را میخرم که بتوانند نقدینگی لازم برای هزینه ی یک خانه را تولید کنند.
صورتهای مالی شخصی پدر تحصیل کرده ام به بهترین شکل نشاندهنده ی زندگی فردیست که در حال سگدو زدن است. هزینه های او دقیقا مطابق با درآمدش است. هرگز به او این امکان را نمی دهد که پول کافی برای سرمایه گذاری برایش باقی بماند. در نتیجه بدهی های او بیش از دارایی هایش هستند.
چرا پولدارها پولدارتر می شوند
یک مرور بر صورتهای مالی پدر پولدارم نشان می دهد که چرا پولدارها پولدارتر می شوند. ستون دارایی ها درآمدی بیش از آنچه برای پوشش دادن هزینه ها کافی است، تولید می کنند. به این ترتیب که باقی مانده درآمد، پس از کسر هزینه ها دوباره در ستون دارایی ها سرمایه گذاری می شود. ستون دارایی ها به رشد خود ادامه می دهد و از اینرو درآمدی که تولید می کند هم به تبع آن رشد می کند. نتیجه این است که پولدارها پولدارتر می شوند.
چرا افراد طبقه متوسط گرفتار تقلا و کشمکش هستند
افرادی که در طبقه متوسط زندگی میکنند خود را بطور دائم در وضعیت کشمکش های مالی میابند. درآمد عمده ی آنها از طریق حقوقشان است و همچنان که حقوقشان افزوده میشود، مالیات هایشان نیز افزوده می شود. هزینه های آنها پایاپای با افزایش حقوقشان، اضافه میشوند. از اینرو به این عبارت میرسیم: “سگدو زدن”. آنها بجای اینکه روی دارایی هایی سرمایه گذاری کنند که برایشان تولید درآمد کند، خانه ی خود را به عنوان دارایی عمده شان تلقی می کنند.
این الگو که خانه خود را بعنوان یک سرمایه گذاری تلقی کنید و این فلسفه که افزایش حقوق به این معنی است که میتوانید خانه ای بزرگتر بخرید و بیشتر خرج کنید، بنیاد و اساس جامعه ی بدهکار کنونی است. ولخرجی های فزاینده، خانواده ها را بسوی بدهی های بزرگتر و بلاتکلیفی های مالی سوق میدهد. حتی با این وجود که آنها در شغل خود پیشرفت می کنند و حقوق ماهیانه آنها افزایش میابد. این یک زندگی پر مخاطره است که از ضعف در سواد مالی ناشی میشود.
فقدان عظیم شغل در دوران اخیر، این مطلب را به اثبات میرساند که افراد طبقه ی متوسط واقعا چقدر از نظر مالی متزلزل هستند. طرح های مقرری بازنشستگی شرکت با طرحهای 401K جایگزین شده اند. تأمین اجتماعی بطور واضحی به مشکل برخورد کرده است و نمی تواند به عنوان منبعی برای بازنشستگی در نظر گرفته شود. وحشت در دل افراد موجود در طبقه ی متوسط لانه کرده است. امروزه صندوق های سرمایه گذاری مشترک عمومیت پیدا کرده اند، به این دلیل که انتظار می رود ایمن باشند. خریداران متوسط سرمایه گذاری های مشترک، بسیار درگیر پرداخت مالیاتها و وام مسکن خود هستند و نیز درگیر پس انداز برای هزینه ی دانشگاه فرزندانشان و تصفیه ی کارت های اعتباری شان میباشند.
آنها وقت این را ندارند که در مورد سرمایه گذاری مطالعه نمایند. بنابراین به تجربه و تخصص مدیران صندوق های سرمایه گذاری مشترک اعتماد میکنند. و همچنین به این دلیل که صندوق های سرمایه گذاری مشترک، دربرگیرنده ی انواع گوناگونی از سرمایه گذاری هستند، آنها احساس می کنند که بدلیل تنوع سرمایه گذاری، پولشان را در محل امنی گذاشته اند. این افراد تحصیلکرده ی طبقه ی متوسط، این عقاید تعصب آمیز را که توسط دلالان سرمایه گذاری مشترک و برنامه ریزان مالی منتشر می شود، تصدیق می کنند: “محتاط باشید”. “ریسک نکنید”.
فاجعه ی واقعی این است که آنچه مردم طبقه متوسط را با ریسک مواجه ساخته است، کمبود سواد مالی اخیر است. آنها به این دلیل مجبورند محتاط باشند که موقعیت مالی آنها در بهترین حالت، بسیار نحیف و شکننده است. ترازنامه های آنها متعادل نیستند. در عوض آنها تا گردن در بدهی ها فرورفته اند و هیچ دارایی واقعی یی ندارند که برایشان تولید درآمد کند. بطور معمول، تنها منبع درآمد آنها، حقوق ماهیانه شان است. معیشت آنها بطور کامل وابسته به کارفرمایانشان شده است.
بنابراین زمانی که آن بزرگترین معامله حقیقی عمرشان به آنها رو می کند، این مردم نمیتوانند از این فرصت بهره ای ببرند، زیرا آنها دارند سخت کار می کنند و تحت فشار حداکثری مالیاتها هستند و تا خرخره در بدهی فرو رفته اند.
همانطور که در ابتدای این بخش گفتم، مهمترین قانون، آگاه شدن از تفاوت بین دارایی و بدهی است. زمانی که شما تفاوت ایندو را درک کردید و تلاشتان را فقط بر روی خرید دارایی هایی که تولید درآمد می کنند، متمرکز کردید، این بهترین راه برای قرار گرفتن در مسیر ثروتمند شدن است.
به این کار ادامه بدهید و ستون دارایی های شما رشد پیدا خواهد کرد. بر روی این تمرکز کنید که بدهی ها و هزینه ها را پایین نگه دارید. این کار پول بیشتری را در دسترس شما قرار خواهد داد تا آنرا به ستون دارایی هایتان اضافه کنید. بزودی پایه و بنیاد دارایی شما بسیار عمیق خواهد شد، تا حدی که شما میتوانید به سرمایه گذاری های بلندپروازانه بیشتری فکر کنید. سرمایه گذاری هایی که ممکن است از صددرصد تا بینهایت بازگشت سرمایه داشته باشند.
پنج هزار دلار سرمایه گذاری بزودی تبدیل به یک میلیون دلار یا حتی بیشتر خواهد شد. سرمایه گذاری هایی که مردم طبقه ی متوسط آنرا بسیار پرمخاطره و پر ریسک می نامند. سرمایه گذاری برای افرادی که ازنظر مالی باسواد هستند، پر مخاطره نیست.
بعنوان یک کارمند که مالک یک خانه نیز هست، تلاشهای کاری شما عموما به این صورت است که در ادامه می آید:
شما برای یک شرکت کار می کنید. کارمندان در عوض خودشان، مالکان و سهامداران شرکتی که در آن کار می کنند را پولدار می کنند. تلاشها و موفقیت های شما به فراهم کردن موفقیت و بازنشستگی با آسایش برای مالکان کسب و کار، کمک می کند.
شما برای دولت کار می کنید. دولت از حقوق ماهیانه شما حتی قبل از اینکه به دست شما برسد، سهم خودش را برمی دارد. با سخت تر کار کردن، شما بسادگی میزان مالیاتی که دولت بر میدارد را افزایش می دهید. بسیاری از مردم از ژانویه تا می، تنها برای دولت کار می کنند.
شما برای بانک کار می کنید. پس از مالیات ها بزرگترین هزینه های شما معمولا وام هایی مثل وام مسکن و بدهی کارت اعتباری شما هستند.
مشکلی که وجود دارد این است که با سخت تر کار کردن شما، این سه طبقه سهم بزرگتری از تلاش فزاینده شما برمیدارند. شما باید یاد بگیرید که چطور تلاشهای فزاینده ی شما بطور مستقیم برای خودتان و خانواده تان منفعت داشته باشند.
زمانی که شما تصمیم گرفته اید تا بر روی اهمیت دادن به کسب و کار خودتان تمرکز کنید و بجای تمرکز بر روی حقوق ماهیانه تان، تلاش خود را بر روی کسب کردن دارایی ها معطوف نمایید، باید یاد بگیرید که چگونه اهداف خود را تنظیم کنید؟
اغلب مردم باید شغل خود را حفظ کنند و برای کسب کردن و خرید دارایی ها به حقوق خود تکیه کنند. همانطور که دارایی های آنها رشد میکند، چگونه می توانند وسعت موفقیت خود را مورد سنجش قرار بدهند؟ چه زمانی یک شخص میفهمد که پولدار است و ثروتمند است.
به همان ترتیب که من تعریف خودم را از بدهی و دارایی دارم، همچنین تعریفی از مقوله ثروت برای خودم دارم. در حقیقت من این تعریف را از مردی بنام Buckminster Fuller اقتباس کرده ام. برخی او را شارلاتان میخوانند و بقیه او را یک نابغه می دانند. سالها پیش او بخاطر ثبت حق انحصاری چیزی که آنرا Geodesic Dom می نامید، سر و صدای بسیاری بین معماران بپا کرد. اما در حین ثبت این درخواست، فولر مطلبی نیز در مورد ثروت بیان کرد. در ابتدا کاملا گیج کننده بود، اما همینطور که شروع به خواندن آن می نمودید، کم کم منطقی بنظر می رسید:
ثروت به معنای توانایی یک فرد است دراینکه چه تعداد روز می تواند به زندگی ادامه بدهد … یا بعبارت دیگر، اگر من همین امروز از کار کردن دست بکشم، چه مدت می توانم به زندگی ادامه بدهم؟
بر خلاف ارزش خالص ( یعنی اختلاف بین دارایی و بدهی ها، که اغلب پر است از خرت و پرتهای گران قیمت یک شخص و نظریاتی از این قبیل که چه چیزهایی دارای ارزش هستند) این تعریف امکانی برای توسعه ی یک مقیاس صادقانه و درست برای اندازه گیری دقیق، فراهم میکند.
حالا می توانستم هدفم را که بدست آوردن استقلال مالی بود، بسنجم و واقعا بدانم که کجای کار هستم. با اینکه ارزش خالص اغلب شامل دارایی هایی میشود که تولید پول نمی کنند ( مانند وسایلی که شما خریده اید و اکنون در گاراژ منزل تان جای گرفته اند)، ثروت این را مورد سنجش قرار می دهد که پول شما چقدر درحال تولید پول است و بنابراین قدرت بقای مالی شما را می سنجد. ثروت، مقیاس اندازه گیری جریان نقدینگی ستون دارایی های شماست، در مقایسه با ستون هزینه هایتان.
اجازه بدهید مثالی بزنم، فرض کنیم من از ستون دارائی هایم، دارای جریان نقدینگی برابر ماهیانه 1000 دلار هستم. و دارای هزینه های ماهیانه ای معادل 2000 دلار می باشم. ثروت من چیست؟ بیایید به تعریف فولر برگردیم. با استفاده از تعریف او، چه مقدار روز پیش رویم را میتوانم زنده بمانم؟ با فرض یک ماه سی روزه، من جریان نقدینگی یی دارم که تنها برای نصف ماه کافی می باشد. زمانی که من 2000 دلار از ستون دارایی هایم کسب کنم، در آن زمان من دارا خواهم بود. بنابراین با این حال که هنوز ثروتمند نیستم، اما دارا و توانگر هستم. من حالا درآمدی دارم که هر ماه از ستون دارایی هایم تولید می شود و بطور کامل تمام هزینه هایم را پوشش می دهد.
اگر بخواهم هزینه هایم را افزایش بدهم ، ابتدا باید جریان نقدینگی ستون دارایی هایم را افزایش دهم تا بتوانم این سطح از ثروت را حفظ کنم. به این نکته توجه داشته باشید که دراین نقطه، من دیگر وابسته به حقوق ماهیانه ام نیستم. من روی ساختن ستونی از دارایی ها تمرکز کرده ام که برایم استقلال مالی را به ارمغان می آورد و در این کار موفق بوده ام. اگر همین امروز کارم را ترک کنم، من قادر خواهم بود هزینه های ماهیانه ام را با جریان نقدینگی حاصل از دارایی هایم، پوشش بدهم.
هدف بعدی من این خواهد بود که جریان نقدینگی اضافه حاصل از دارایی هایم را مجددا به ستون دارایی هایم اضافه کنم. هر چه پول بیشتری وارد ستون دارایی هایم بشود، بیشتر رشد می کند. و هرچه دارایی هایم رشد کند، جریان نقدینگی ام بیشتر میشود. و تا زمانی که من هزینه هایم را از جریان نقدینگی دارایی هایم پایین تر نگه دارم، ثروتمندتر خواهم شد. آنهم با درآمدهایی بیشتر و بیشتر، حاصل از منابعی غیر از کار فیزیکی خودم. مادامی که این فرایند سرمایه گذاری ادامه پیداکند، من بدرستی در مسیر پولدار شدن قرار دارم.
فقط این اظهار نظر ساده را بخاطر داشته باشید: ثروتمندان دارایی ها را میخرند. فقرا تنها هزینه دارند. افراد طبقه متوسط، بدهی هایی را میخرند که گمان می کنند دارایی است. بنابراین، چطور آیا من شروع کردم به اهمیت دادن به کسب و کار خودم ؟ پاسخ چیست؟ به صحبت های موسس مک دونالد دربخش بعدی گوش فرا دهید.
==================
بخشهای ترجمه شده ی قبلی :
==================
این تاپیک مربوط به فصل« فصل 02 - بخش 02 » در نرمافزار «زیبوک» است.
کتاب: « پدر پولدار، پدر فقیر »