ترجمه کتاب پدر پولدار، پدر فقیر_ فصل پنجم

بخش پنجم

درس پنجم: ثروتمندان پول چاپ می کنند.

اغلب مواقع در دنیای واقعی، افراد جسور و باشهامت هستند که از دیگران پیشی می گیرند، نه آنهایی که باهوشند.

شب گذشته برای استراحت، دست از نوشتن کشیدم و به تماشای یک برنامه در تلوزیون نشستم که در مورد پیشینه ی مرد جوانی بود بنام الکساندر گراهام بل. بل بتازگی حق امتیاز اختراع تلفنش را به ثبت رسانده بود و درگیر مشکلات فزاینده ای شده بود، چرا که تقاضا برای اختراع جدیدش بسیار بالا بود. بل که نیازمند شرکت بزرگتری بود، به سراغ یکی از غولهای آن زمان، یعنی کمپانی وسترن یونیون رفت و از آنها خواست که شرکت کوچک و حق امتیازش را خریداری کنند. او برای کل مجموعه اش، 100 هزار دلار درخواست نمود. رئیس کمپانی وسترن یونیون، او را به تمسخر گرفت و تقاضایش را رد کرد و به او گفت که قیمت پیشنهادی اش مضحک است. بقیه داستان، همان است که خودتان در تاریخ شنیده اید. یعنی پدیدار شدن یک کارخانه ی مولتی بیلیون دلاری. و شرکت مخابرات آمریکا متولد شد.

بلافاصله بعد از پایان برنامه گراهام بل، اخبار شبانگاهی شروع شد. درخبرها داستان تعدیل نیروی یک کارخانه محلی آمده بود. کارگران عصبانی و شاکی بودند از اینکه مالکان کارخانه بی انصاف هستند. یک مدیر برکنارشده که حدودا 45 ساله بود، همسر و دو فرزندش را با خود به کارخانه آورده بود وبه نگهبانان التماس میکرد که اجازه بدهند با مالکان کارخانه صحبت کند و درخواست نماید که در مورد برکناری اش تجدید نظر کنند. او بتازگی موفق به خرید یک خانه شده بود و میترسید که آنرا از دست بدهد. دوربین بر روی چهره ی ملتمسانه ی او زوم کرده بود تا تمام دنیا آنرا ببیند. نیازی به گفتن نیست که این صحنه بیشتر باعث جلب توجه من شد.

من از سال 1984 مشغول به تدریس حرفه ای بوده ام. این حرفه برای من تجربه ی بسیار عالی و ارزنده ای بوده است. همچنین حرفه ای مضطرب کننده. برای منی که هزاران نفر را آموزش داده ام و یک نکته مشترک در همگی مان (که خودم را هم شامل می شود) می بینم. همگی ما ظرفیت های عظیمی در خود داریم و به همگی مان موهبت هایی هدیه داده شده است. با اینحال آنچیزی که همه ما را عقب نگه میدارد، درجه اعتماد به نفس ماست. آنچه باعث عقب ماندگی ما میشود بیش از اینکه بخواهد به دلیل کمبود اطلاعات فنی باشد، بخاطر کمبود اعتماد به نفس ماست. برخی از افراد بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرند.

زمانی که فارق التحصیل می شویم، اغلب ما میدانیم که مدرک دانشگاهی و نمرات خوب، آنقدرها به حساب نمی آیند. در دنیای واقعی و بیرون از دنیای آکادمیک، صرفا چیزهایی بیشتر از درجات تحصیلی، مورد نیاز است. شنیده ام که با عناوین مختلفی از آنها یاد میشود : دل و جرأت، پر رویی، شجاعت، جسارت، دلیری، زیرکی و مکاری، شهامت، سرسختی و درخشش استعداد. این فاکتور، به هر نام یا عنوانی که خوانده شود، در نهایت بیش از درجات تحصیلی تعیین کننده آینده ی هر فردی است.

درون هر کدام از ما، یکی از این فاکتورهای شجاعت و استعداد و شهامت وجود دارد. نقطه مقابل این کاراکترها هم وجود دارد. مردمی که اگر لازم باشد، می توانند زانو بزنند و به التماس بیافتند. پس از یک سال حضور در ویتنام به عنوان خلبان سپاه نیروی دریایی، من از نزدیک با هر دو شخصیت درونی خودم، آشنا شدم. هر دو در یک سطح قرار دارند.

با این حال ، به عنوان یک معلم ، من درک کردم که ترس و عدم اعتماد به نفس بیش ازحد، بزرگترین مخرب نبوغ شخصی است.

دلم شکست وقتی دانش آموزانی را دیدم که جواب ها را می دانستند، اما بدلیل نداشتن شجاعت قادر به پاسخگویی نبودند. اغلب مواقع در دنیای واقعی، افراد جسور و باشهامت هستند که از دیگران پیشی می گیرند، نه آنهایی که باهوشند.

بنابر تجربه شخصی من، نبوغ مالی شما هم به دانش فنی نیازمند است و هم به شجاعت. اگر ترس، بیش از حد شدید باشد، نبوغ سرکوب می شود. من در کلاسهایم دانش آموزان را به شدت تشویق میکنم که ریسک پذیر باشند، شهامت داشته باشند و اجازه بدهند که نبوغشان، آن ترس را تبدیل به قدرت و درخشش کند. این نسخه برای برخی جواب میدهد و دیگران را وحشت زده می کند.

من متوجه شده ام که برای اغلب مردم، وقتی موضوع پول به میان می آید، ترجیح می دهند خطر نکنند. مجبور شده ام سوالاتی را مطرح کنم، از این قبیل که : چرا ریسک کنم؟ چرا برای توسعه دادن آی کیوی مالی، خودم را آزار بدهم؟ چرا مجبورم سواد مالی بیاموزم؟ و بعد پاسخ می دهم : فقط برای اینکه گزینه های بیشتری در اختیار داشته باشم.

تغییرات بزرگی بر سر راه وجود دارد. درست همانگونه که من با داستان مخترع جوان، الکساندر گراهام بل شروع کردم، در سالهای پیش رو، افراد بیشتری مثل او وجود خواهند داشت. صدها نفر مثل بیل گیتس و شرکت های بسیار موفقی همچون مایکروسافت، هر ساله در سراسر جهان بوجود خواهند آمد. و همینطور ورشکستگی ها، اخراج ها و تعدیل نیروهای بیشتری نیز بوقوع خواهد پیوست.

بنابراین چرا باید خود را برای ارتقاء آی کیوی مالی آزار بدهید؟ هیچ کس جز خود شما نمی تواند به این سوال پاسخ بدهد. با اینحال من میتوانم به شما بگویم که چرا خودم اینکار را انجام دادم. من این کار را می کنم زیرا از مهیج ترین اوقات زنده بودن است. ترجیح میدهم از تغییرات استقبال کنم تا اینکه تغییر گریز باشم. ترجیج میدهم که از خلق میلیونها دلار پول، هیجان زده شوم تا اینکه بخواهم نگران گرفتن افزایش حقوق باشم. این دوره که ما اکنون در آن هستیم هیجان انگیزترین دوره است. دوره ای که در تاریخ جهان ما بی سابقه است. نسل ها پس از این ، مردم به این دوره از زمان نگاه می کنند و اظهار نظر می کنند که چه دوره هیجان انگیزی بوده است. دوره ای که مرگ دنیای قدیم و تولد دنیای جدید بوده است. مملو از آشوب و هیجان.

بنابراین، دلیل اینکه باید برای توسعه آی کیوی مالی، خود را سختی بدهیم چیست؟ چون اگر اینکار را انجام دهید، بسیار موفق و کامیاب خواهید شد. واگر انجامش ندهید، این دوره از زمان برایتان بسیار ترسناک خواهد شد. دوره ای که در آن شاهد مردمی هستیم که بشدت پیش می افتند در حالی که دیگران درگیر یک چرخه زندگی رو به انحطاط باقی می مانند.

سیصد سال پیش، ملک و املاک، بزرگترین ثروت به حساب می آمد. بنابراین کسی که ملکی را تصاحب می کرد، ثروت اندوزی کرده بود. سپس کارخانه و تولید، ثروت به حساب می آمدند و آمریکا در این زمینه به سلطه رسید. صنعتگران ثروت را دراختیار گرفتند. امروزه، دوره اطلاعات است و کسی که اطلاعات را به موقع تر و مناسب تر کسب کند، ثروت را در اختیار میگیرد. مشکل اینجاست که اطلاعات به سرعت نور در سراسر جهان پخش می شود. این ثروت جدید را نمی توان مانند زمین ها و کارخانه جات، در انحصار حدود و مرزها، نگه داشت. تغییرات هیجان انگیز تر و سریع تر اتفاق می افتند. بر تعداد مولتی میلیونرها بشدت افزوده خواهد شد، همینطور بر تعداد افرادی که عقب مانده و پشت سر گذاشته می شوند.

امروز افراد زیادی را می بینم که در حال تقلا کردن هستند، اغلب سخت تر کار می کنند، به این دلیل ساده که آنها به عقاید قدیمی شان چسبیده اند. آنها همه چیز را همانگونه که در گذشته بوده، میخواهند. در برابر تغییرات مقاومت می کنند. افرادی را می شناسم که مشاغل و خانه هایشان را از دست داده اند و تکنولوژی، اقتصاد و رؤسایشان را مقصر می دانند. متاسفانه آنها موفق به درک این نکته نمی شوند که احتمالا مشکل از خودشان است. بزرگترین بدهی آنها عقاید قدیمی شان است. این عقاید، بدهی به شمار می آیند به این دلیل ساده که این افراد قادر به درک این نکته نیستند که اینها عقاید یا روش هایی هستند که در گذشته دارایی محسوب می شدند، و گذشته دیگر وجود ندارد.

یک روز عصر، بوسیله ی یک بازی که خودم آنرا طراحی کرده بودم، در حال تدریس سرمایه گذاری بودم. یک بازی بنام “جریان نقدینگی” که از آن به عنوان ابزاری برای تدریس استفاده می کنم. یکی از دوستان، شخصی را همراه خود آورده بود که در کلاس شرکت کند. آشنای این دوست، بتازگی از همسر خود جدا شده بود و به طرز وحشتناکی بوسیله توافق نامه طلاق، نقره داغ شده بود و حالا بدنبال پاسخی برای سوالاتش می گشت. دوستش فکر کرده بود که این کلاس می تواند به او کمک کند.

بازی اینگونه طراحی شده بود که به افراد نحوه ی کارکرد پول را آموزش بدهد. در حین بازی آنها درمورد تعامل بین صورت سود و زیان و ترازنامه می آموختند. آنها می آموختند که نقدینگی چطور بین این دو، جریان پیدا می کند. و اینکه راه ثروتمند شدن از این طریق است که تلاش کنند تا جریان نقدینگی ماهانه شان را درطرف ستون دارایی هایشان، آنگونه افزایش دهند که از مخارج ماهیانه شان پیشی بگیرد. مادامی که این مرحله را تکمیل کنید، قادر خواهید بود که از چرخه باطل و سگدو زدن ها رهایی یابید و گام در مسیر پر سرعت ترقی بگذارید.

همانگونه که قبلا گفته ام، برخی مردم از این بازی نفرت دارند و برخی عاشق آن هستند و یکسری از افراد هم نکات پنهان بازی را از دست می دهند. این زن، یک فرصت ارزشمند را برای یادگیری این چیزها از دست داد. در دور آغازین بازی، او از بین کارتهای شامل اسباب و لوازم، کارتی را کشید که محتوی یک قایق بود. در ابتدا او خوشحال بود. " اوه، یک قایق گیرم اومد !". سپس، وقتی دوستش برایش توضیح داد که کارکرد اعداد وارقام صورت درآمد و ترازنامه چگونه است، ناامید شد چرا که او هیچوقت از ریاضیات خوشش نمی آمد. بقیه بازی صرف این شد که دوستش برایش در مورد رابطه ی بین صورت درآمد، ترازنامه و جریان نقدینگی ماهیانه توضیح بدهد. ناگهان وقتی دریافت که اعداد و ارقام چطور کار می کنند، برایش روشن شد که قایقش چگونه دارد او را زنده زنده می خورد. در ادامه آن بازی، او از شغلش برکنار شد و صاحب یک بچه نیز شد. این برای او یک بازی وحشتناک بود.

بعد از کلاس، دوستش پیش من آمد و گفت که او حسابی ناراحت است. او به کلاس آمده تا سرمایه گذاری کردن را بیاموزد و این ایده که مدت زیادی مشغول یک بازی احمقانه بشود را دوست ندارد.

دوستش تلاش کرده به او بگوید که با نگاه کردن به درون خود، ببیند آیا این بازی منعکس کننده ی چیزی از درون او هست یا نه. با طرح این پیشنهاد، آن زن پولی را که بابت کلاس داده درخواست نموده است. او گفته این ایده که یک بازی بتواند انعکاسی از درون او باشد، احمقانه است. پولش به سرعت بازگردانده شد و او رفت.

از سال 1984 میلیونها دلار پول درآورده ام، آنهم بسادگی و با انجام روشی که سیستم آموزشی مدارس آنرا انجام نمی دهد. اغلب معلمان سخنرانی می کنند. من بعنوان یک دانش آموز، از سخنرانی متنفر بودم. خیلی زود بی حوصله می شدم و ذهنم از سخنرانی منحرف می شد.

در سال 1984 از طریق بازیها و شبیه سازی ها شروع به تدریس نمودم. من همیشه دانش آموزان بزرگسال را تشویق می کردم که به بازتاب بازی ها توجه کنند و ببینند که چه چیزهایی را می دانند و چه چیزهایی را باید بیاموزند. بعنوان مهمترین نکته، یک بازی بازتابی از رفتار شخص است. این یک سیستم بازخورد سریع است. بجای اینکه معلم برایتان سخنرانی کند، بازی با بازخورد خود، یک نطق اختصاصی را برای شما به اجرا می گذارد. بگونه ای که منحصرا برای خود شما سفارشی شده است.

دوست آن خانمی که بعدا کلاس را ترک کرد و رفت، برای دادن اطلاعات جدید پیش من آمد. او گفت که حال دوستش بهتر شده و آرام شده است. دراین مدت که از مسائل دور بوده، توانسته است که ارتباطات جزئی و ظریفی بین بازی و زندگی خودش پیدا کند.

اگرچه او و همسرش صاحب قایقی نبودند، اما چیزهای قابل تصور دیگری را صاحب شده بودند. او پس از طلاقش عصبانی بود، هم به این دلیل که همسرش با زن جوانی فرار کرده بود و هم به این دلیل که آنها پس از 20 سال زندگی مشترک، بعنوان دارایی، چیزهای بسیار کمی اندوخته بودند. آنها تقریبا هیچ چیز نداشتند که با هم تقسیم کنند. زندگی 20 ساله ی آنها بسیار مفرح بوده اما همه ی آنچیزی که جمع کرده بودند، تنها انبوهی از لوازم بی مصرف بوده است.

او فهمیده بود که عصبانیتش نسبت به اعداد و ارقام ( صورت درآمد و ترازنامه) به خاطر خجالتش از این مسئله است که آنها را درک نمی کند. او معتقد بوده که امور مالی به مردان مربوط می شود. او از خانه نگهداری می کرد و به سرگرمی هایش مشغول بود و همسرش عهده دار انجام امور مالی بود. حالا مطمئن بود که در پنج سال آخر زندگی شان ، همسرش پول ها را از وی مخفی می کرده است. او از خودش عصبانی بود چون نه از سرنوشت آن پولها اطلاعی داشت و نه از حضور یک زن دیگر.

درست همانند یک بازی رومیزی، دنیا همیشه در حال برگرداندن بازخوردهایی به ماست. اگر بیشتر به آنها توجه کنیم، می توانیم نکات بسیاری بیاموزیم. یک روزی نه چندان دور، به همسرم شاکی شدم که شوینده ها باید باعث تنگ شدن شلوارم شده باشند. همسرم به آرامی لبخند زد و انگشتش را به شکمم فرو کرد تا به من بفهماند مشکل بزرگ شدن چیز دیگریست (من).

بازی جریان نقدینگی طراحی شده بود تا به هر بازیکنی، بازخورد شخصی مخصوص خودش را بدهد. هدف این بازی آنست که به شما انتخاب هایی بدهد. اگر شما کارت یک قایق را برای خود بکشید و این قایق، شما را به سمت بالا آوردن بدهی رهنمون کند، حالا چه کاری از دست شما بر می آید؟ چه تعداد راهکار و گزینه های مختلف مالی به ذهن شما می رسد؟ هدف بازی همین است : اینکه به بازیکنان آموزش بدهد که چگونه فکر کنند و گزینه های مالی مختلفی را خلق نمایند.

من بازی بیش از هزار بازیکن را به نظاره نشسته ام. افرادی که سریعتر از این حلقه ی باطل و تقلا زدن های بیهوده رهایی پیدا می کنند، همان هایی هستند که اعداد را درک می کنند و ذهن مالی خلاقی دارند. آنهای گزینه های مالی مختلفی را تشخیص می دهند. افرادی که رهایی از این حلقه برایشان طولانی تر می شود، کسانی هستند که با اعداد و ارقام قرابتی ندارند و اغلب قدرت سرمایه گذاری را درک نمی کنند. افراد ثروتمند غالبا خلاق هستند و ریسک های حساب شده ای انجام می دهند.

افرادی زیادی بوده اند که در این بازی پولهای بسیاری بدست آورده اند، اما نمی دانستند که چگونه از آن استفاده کنند. بیشتر آنها در زندگی واقعی خود نیز افراد موفقی نبوده اند. حتی اگر آنها پول در اختیار خود داشته باشند، باز هم اینطور به نظر می رسد که هر کسی در بازی می تواند از آنها پیش بیافتد. و این در مورد زندگی واقعی آنها نیز صدق می کند. افراد زیادی هستند که پول بسیاری دارند، اما از لحاظ بنیه مالی پیش نمی افتند.

==================
بخشهای ترجمه شده ی قبلی :

بخش معرفی

بخش اول _ قسمت اول

بخش اول _ قسمت دوم

بخش اول _ قسمت سوم

بخش دوم _ قسمت اول

بخش دوم _ قسمت دوم

بخش سوم

بخش چهارم


این تاپیک مربوط به فصل« فصل 05 » در نرم‌افزار «زیبوک» است. کتاب: « پدر پولدار، پدر فقیر »

16 پسندیده

خوش اومدید آقا احسان
جاتون خالی بود
باز هم مثل همیشه از ترجمه ی شما لذت بردم

10 پسندیده

مخلصیم جناب ناصری عزیز

عذر تقصیر دارم بابت غیبت طولانی، امیدوارم بتونم دوباره کنارتون باشم و از محضرتون استفاده کنم.

بهرحال ما همه بنوعی مدیون شما و زحماتتون هستیم

6 پسندیده

ممنون جناب بابت ترجمه عالیتون…با همکاران هماهنگ میکنم تا در اپلیکیشن قرار بگیره :relieved::ok_hand::rose:

4 پسندیده

سپاسگزارم ،

لطف دارین

3 پسندیده