با سلام خدمت دوستان عزیز
بعد از مدتی تاخیر، دوباره فرصتی دست داد تا بتونم ترجمه ی یک بخش دیگه از کتاب پدر پولدار، پدر فقیر رو انجام بدم. قسمت اول از بخش دوم خودش هم دردسرهایی داشت و اونم عدم هماهنگی صوت با متن بود، بشکلی که در کل بنظر میرسه صوت از روی نسخه ی متفاوتی خونده میشه. تا حدی تغییراتی هم جهت بهبود انجام شد که بعد از انتشار میتونین توی زیبوک مطالعه کنین. اما مثلا بخشی از متن بکلی توی صوت وجود نداره، که البته من اون تیکه ی عمده رو دلم نیومد حذف کنم. بهر حال زیبوک خودش به سرعت از روی قسمتهای اضافی رد میشه و متن و صوت دوباره هماهنگ میشه.
امیدوارم از این قسمت هم خوشتون بیاد و ازش بهره ببرین. کم و کاستی های من حقیر رو هم ببخشین.
در انتهای این قسمت، لینک قسمتهای قبلی کتاب رو هم برای دوستانی که مایل به پیگیری گذشته ی کتاب هستن، قرار میدم.
یا حق
درس دوم – قسمت اول
درس شماره دو: چرا سواد مالی را بیاموزیم؟
مسأله میزان پولی که بدست می آورید نیست، بلکه میزان پولی است که آنرا حفظ می کنید.
در سال 1990، مایک بهترین دوست من، ادراره امور امپراتوری پدرش را بدست گرفت و واقعیت این است که حتی بهتر از پدرش آنرا اداره میکرد. ما سالی یکی دو بار یکدیگر را در زمین گلف ملاقات می کردیم. او و همسرش ثروتمندتر از آن هستند که بتوانید تصور کنید.
امپراتوری پدرش اکنون در اختیار دستان تنومندی قرار داشت و حالا مایک همانگونه که پدرش ما را تربیت کرد، مشغول آموزش و تربیت پسرش بود تا جای او را بگیرد.
درسال 1994 من در سن 47 سالگی بازنشته شدم و همسرم 37 ساله بود. بازنشستگی به این معنی نیست که کار نکنیم. در مورد ما به این معنی است که صرف نظر از تغییرات و تحولات ناگهانی پیش بینی نشده، چه کار کنیم و چه کار نکنیم، ثروت ما بطور خودکار رشد میکند و ما همیشه از تورم جلوتر هستیم. گمان میکنم این به معنای آزادی است.
دارایی ما به قدر کافی بزرگ هست که توسط خودش رشد پیدا کند. مانند کاشتن یک درخت است. شما سالها به آن آب می دهید و بالاخره یک روز آن درخت، دیگر به شما احتیاج ندارد. ریشه هایش به قدر کافی به عمق زمین نفوذ کرده است. پس از آن درخت برای خوشی و آسایش شما سایه فراهم می کند.
مایک انتخاب کرد که امپراتوری اش را تشکیل دهد و من بازنشستگی را انتخاب کردم.
هرزمان که با جمعی ازمردم صحبت می کنم، از من میپرسند که چه پیشنهادی برایشان دارم، یا اینکه چه کاری می توانند انجام دهند. چطور میتوانند شروع کنند. آیا کتاب خوبی هست که بتوانم به آنها پیشنهاد کنم؟ برای آماده کردن فرزنداشان چه کاری باید انجام بدهند؟ رمز موفقیت چیست؟ چطور میلیونها دلار پول بدست بیاورم؟
من همیشه بیاد این مقاله می افتم که روزی دریافت کرده بودم. در ادامه آنرا میخوانید:
ثروتمندترین تاجران
در سال 1933 گروه ی از بزرگترین پیشتازان و ثروتمندترین تاجران، نشستی را در هتل ساحلی اجواتر درشیکاگو برگزار کردند. در میان آنها افرادی بودند مانند چالز شواب، رئیس بزرگترین شرکت مستقل فولاد، ساموئل اینستیل، رئیس کل بزرگترین کمپانی تولید ابزار جهان، هاوارد هاپسون، رئیس بزرگترین کمپانی گاز، آیوار کروگر، مدیرکل شرکت بین المللی کبریت سازی، یکی از بزرگترین کمپانی های آن زمان، لیان فریژر، رئیس کل بانک تسویه بین المللی (BIS)، ریچارد دیتنی، رئیس بورس اوراق بهادار نیویورک، آرتور کاتون و جی لیورمور، دو تن از بزرگترین غولهای سهام و آلبرت فال، یکی از اعضای کابینه ی رئیس جمهور هاردینگ.
25 سال بعد، 9 تن از این افراد فوق، بگونه ای که درادامه میخوانید به زندگی خود پایان دادند:
شواب، بس از پنج سال زندگی با پولی که وام گرفته بود، در فقر و بی پولی مرد. اینستیل در حالی که در دیار غربت می زیست، ورشکسته از دنیا رفت. کروگر و کاتن هم ورشکسته دار فانی را وداع گفتند. هاپسون دیوانه شد. ویتنی و آلبرت فال بتازگی از زندان آزاد شده بودند. فریژر و لیورمور مرتکب خودکشی شدند.
شک دارم کسی بتواند بگوید که برای این افراد واقعا چه اتفاقی افتاد. اگر به تاریخ نگاه کنید، سال 1923، دقیقا قبل از سقوط بازار و کسادی بزرگ سال 1929 بود، که من گمان میکنم تأثیر بزرگی بر روی این افراد و زندگی آنها گذاشته باشد.
نکته این است : امروز ما در دورانی زندگی میکنیم که تغییرات بزرگتر و سریعتی از زمانی است که این افراد می زیستند. گمان میکنم 25 سال آینده آبستن ترقی ها و ورشکستگی های بسیاری خواهد بود، مشابه آنچه این افراد با آن مواجه شدند.
من نگران این هستم که تعداد بسیاری از مردم بیش از اینکه بر روی ثروت واقعی خود که همان تحصیلات است تمرکز کنند، بر روی پول متمرکز شده اند.
اگر مردم مهیای انعطاف پذیری باشند، ذهن خود را باز نگاه داشته و یاد بگیرند، در خلال این تغییرات، ثروتمندتر و ثروتمندتر خواهند شد.
اگر آنها گمان کنند که پول مشکلات را حل خواهد کرد، بیم آن دارم که زندگی سخت و دشواری خواهند داشت. هوش است که مشکلات را حل میکند و پول تولید میکند. پولی که بدون هوش مالی کسب شود، پولی است که بزودی از دست میرود.
اغلب مردم از درک این مهم باز میمانند که در زندگی، مسأله این نیست که چقدر پول بدست می آورید، مسأله این است که چقدر توانایی حفظ آن پول را دارید.
همه ما داستان زندگی برندگان لاتاری را شنیده ایم که فقیر هستند، سپس ناگهان ثروتمند می شوند و بعد دوباره به فقر خود باز میگردند. آنها میلیونها دلار برنده می شوند و بزودی به همان نقطه ی آغازین که بودند، باز میگردند.
یا داستان قهرمانان ورزشی حرفه ای که در سن 24 سالگی، میلیونها دلار درسال درآمد دارند و در سن 34 سالگی زیر پلها میخوابند.
همین امروز صبح که این مطلب را می نویسم، در روزنامه داستان بازیکن بسکتبال جوانی است که تا همین سال گذشته میلیونها دلار پول داشت. امروز ادعا میکند که دوستان، وکیل و حسابدارش، پولش را ربوده اند و حالا او برای حقوقی حداقلی، در کارواش کار میکند.
او تنها 29 سال دارد. او به این دلیل که حاضر نشده بود هنگام خشک کردن ماشینها، حلقه ی قهرمانی اش را از دستش در بیاورد، از کارواش اخراج شده بود و داستانش در روزنامه ها منتشر شد. او درخواست تجدید نظر در اخراجش را دارد و مدعی است که در حقش سختگیری کرده و تبعیض قائل شده اند و آن حلقه تنها چیزی است که برایش باقی مانده است.
او ادعا میکند که اگر آنرا از او جدا کنند، خرد میشود و فروخواهد ریخت.
درسال 1997، افراد بسیاری را میشناسم که بلافاصله میلیونر شدند. یک جوش و خروش و پیشرفت دیگر مانند سال 1920 . با اینکه از پولدارتر و پولدارتر شدن مردم خوشحال می شوم، فقط هشدار میدهم که در درازمدت، مسأله این نیست که چقدر پول بدست می آورید، بلکه مسأله این است که چقدر آنرا حفظ میکنید و برای چند نسل آنرا حفظ میکنید؟
بنابراین وقتی مردم می پرسند از کجا شروع کنم یا به من بگو که چطور بسرعت پولدار شوم، آنها اغلب با پاسخ من مأیوس میشوند.
من بسادگی همان چیزی را به آنها میگویم که پدر پولدارم در گذشته وقتی کودک بودم، به من گفت:
“اگر میخواهی ثروتمند باشی، به سواد مالی احتیاج داری”
هر بار که ما با هم بودیم این ایده همچون پتکی در سرم فرو می رفت. همانطور که گفتم، پدر تحصیلکرده ام بر اهمیت مطالعه کتاب تأکید داشت. در حالیکه تأکید پدر پولدارم بر روی کسب تبحر در سواد مالی بود.
اگر میخواهید برج عظیمی از امپراتوری بسازید، اولین کاری که نیاز است انجام دهید، این است که سوراخی عمیق حفر کنید و پی و بنیان قدرتمندی در آن بریزید. اگر میخواهید یک خانه در حاشیه شهر بسازید، تمام آنچه نیاز دارید، یک باریکه ی شش اینچی از بتن است.
اغلب مردم، درمسیر ثروتمند شدنشان، در تلاشند که یک برج عظیم امپراتوری را بر روی باریکه ای از بتن 6 اینچی بنا کنند.
سیستم آموزش مدارس ما در عصر کشاورزی ساخته شده است و هنوز به خانه های بدون زیربنا اعتقاد دارد.
خانه ها ی خشتی هنوز هم بطور غیر قابل کنترلی شیوع دارند. بنابراین کودکان عملا بدون داشتن زیربنای مالی از مدارس فارغ التحصیل میشوند.
یک روز در حومه ی شهر و گرفتار یک بدهی عمیق و بیخواب، در حالیکه رؤیای یک زندگی ایده آل را در سر می پرورانند، می اندیشند که پاسخ مشکلات مالی شان این است که راهی برای یک شبه پولدار شدن بیابند.
ساخت و ساز آسمان خراشها شروع می شود. به سرعت پیش میرود و بزودی ما بجای بناهای عظیم امپراتوری، شاهد برجهای خمیده ی سست بنیان هستیم. شبهای بیخوابی باز میگردند.
برای من و مایک در سنین بزرگسالی، تصمیمی که هر دو گرفتیم امکان پذیر بود. (ساخت امپراتوری و انتخاب بازنشستگی) چون در کودکی نحوه ی پی ریزی یک زیربنای مالی قوی به ما آموخته شده بود.
اکنون، حسابداری احتمالا کسالت بارترین موضوع در دنیا بحساب می آید. حتی میتواند گیج کننده ترین باشد. اما اگر میخواهید پولدار شوید، در درازمدت میتواند مهمترین موضوع باشد.
پرسش اینجاست که شما چطور میتوانید این موضوع گیج کننده و کسالت بار را به کودکان آموزش بدهید؟
پاسخ این است که آنرا ساده کنید. ابتدا آنرا با تصاویر آموزش بدهید. پدر پولدار برای من و مایک یک زیربنای قوی را پی ریزی کرد. از زمانی که هنوز کودک بودیم، او راه ساده ای برای آموزش ما طراحی کرد.
برای سالها او تنها از کلمات و ترسیم تصاویر استفاده میکرد. من و مایک تصاویر ساده را درک کردیم، اصطلاحات تخصصی و جریان نقدینگی را درک کردیم. سپس در سالهای بعد، پدر پولدار شروع به اضافه کردن اعداد نمود.
امروز مایک در تحلیلهای حسابداری بسیار دشوارتر و پیچیده تر مهارت پیدا کرده است. چون مجبور بوده است. او یک امپراتوری بیلیون دلاری دراختیار دارد که باید اداره اش کند. من به آن اندازه حرفه ای و ماهر نیستم چون امپراتوری من کوچکتر است. اگرچه هر دوی ما محصول یک زیربنای ساده ی یکسان هستیم.
در صفحات بعدی، من همان خطوط ساده ای که پدر مایک برایمان ترسیم کرد را به شما ارائه میکنم. این ترسیمات با وجود سادگی دو کودک کوچک را بگونه ای هدایت کرد که یک زیربنای عمیق و محکم از مبالغ هنگفتی از ثروت را بسازند.
قانون اول : شما باید تفاوت بین دارایی و بدهی را بدانید و دارایی ها را بخرید. اگر میخواهید پولدار شوید، این تمام آنچیزی است که نیاز دارید. این قانون شماره یک است. این تنها قانون است.
ممکن است به طرز مضحکی ساده بنظر بیاید، اما اغلب مردم نمی دانند که این قانون چقدر عمیق است. اغلب مردم با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کنند، تنها به این دلیل که فرق بین دارایی و بدهی را نمی دانند.
مردم پولدار، دارایی ها را بدست می آورند. فقرا و طبقه متوسط بدهی ها را کسب می کنند، اما فکر می کنند که دارایی است.
وقتی پدر پولدار این موضوع را برای ما شرح میداد، فکر میکردیم که دارد شوخی میکند. ما در این وضعیت بودیم، تقریبا نوجوانانی که منتظر بودند تا از او ثروتمند شدن را بیاموزند. و پاسخ او این بود. آنقدر ساده بود که مجبور بودیم مدتی درنگ کرده و به آن فکر کنیم.
مایک پرسید: دارایی چیه؟
پدر پولدار پاسخ داد: فعلا نگران اون نباش، تنها اجازه بده این ایده رو کامل درک کنی. اگر قادر به درک این سادگی بشی، زندگی تو برنامه خواهد داشت و از نظر مالی راحت و ساده خواهد بود. ایده ی ساده ایه و به همین دلیل گم میشه و از دست میره.
من پرسیدم: یعنی میگین تمام چیزی که نیاز هست بدونیم، اینه که دارایی چیه و اون رو بدست بیاریم. و بعد پولدار میشیم؟
پدر پولدار با سر تأیید کرد و گفت: به همین سادگی.
پرسیدم: اگه به همین سادگیه، پس چطور همه پولدار نیستن؟
پدر پولدار لبخند زد و گفت: چون مردم فرق بین دارایی و بدهی رو نمی دونن.
یادم می آید که پرسیدم: چطور آدمای بالغ اینقدر نادان هستن؟ اگر اینقدر ساده ست، اگر اینقدر مهمه، چرا همه نمیخوان اونو یاد بگیرن؟
تنها دقایقی طول کشید تا پدر پولدار بتواند فرق بین دارایی و بدهی را برای ما توضیح بدهد.
بعنوان یک فرد بالغ، برای توضیح این موضوع به سایر بالغین، مشکل دارم. چرا؟ چون بزرگسالان باهوش ترند. در اغلب موارد، سادگی این ایده، بیشتر بالغین را فراری میدهد. چون آنها بگونه ی متفاوتی تحصیل کرده اند.
آنها بوسیله سایر متخصصان تحصیلکرده آموزش دیده اند. مانند بانکداران، حسابدارن، مشاوران املاک، طراحان مالی (مالیاتی) و سایرین.
مشکل اینجاست که باید از این بالغین خواست تا آموزه های قبلی خود را فراموش کرده و دوباره کودک شوند.
یک بزرگسال باهوش، در اغلب موارد احساس میکند که توجه به این مفاهیم و تعاریف ساده برایش تحقیر کننده است.
پدر پولدار به اصل KISS عقیده داشت. “آنرا بطرز احمقانه ای ساده بگیرید”. بنابراین او آنرا برای دو پسر جوان ساده کرد و اینکار باعث ایجاد یک زیربنای قوی مالی گردید.
پس چه چیزی باعث گیج کنندگی می شود؟ یا چطور چیزی به این سادگی باعث اشتباهی اینچنین احمقانه میشود؟ چطور شخصی یک دارایی را خریداری میکند، حال آنکه در واقع یک بدهی است.
پاسخ در تحصیلات پایه ای است. ما بر روی واژه ی “سواد” تمرکز می کنیم و نه بر روی “سواد مالی”. آنچه که برخی موارد را دارایی توصیف می کند و برخی دیگر را بدهی، واژگان نیستند.
در واقع اگر میخواهید واقعا گیج شوید، معنی لغات دارایی و بدهی را در فرهنگ لغات جستجو کنید.
میدانم که آن تعاریف ممکن اس از نظر یک حسابدار آموزش دیده خوب بنظر برسند، اما برای مردم عادی هیچ مفهومی ندارند. اما ما بزرگسالان اغلب مواقع به این که بپذیریم برخی چیزها قابل فهم نیستند، افتخار می کنیم.
پدرپولدار به ما که جوان بودیم گفت: اونچه دارایی رو تعریف میکنه، کلمات نیست، بلکه اعداده و اگر نتونین اعداد رو بخونین، نمی تونین بین دارایی و چاهی که روی زمین براتون حفر شده، تشخیص قائل بشین.
او میگفت در حسابداری، مسأله خود اعداد نیست، بلکه چیزی است که اعداد به شما میگویند. دقیقا همانندکلمات، مسأله کلمات نیستند، بلکه داستانی است که کلمات برای شما بازگو می کنند.
بیشتر مردم می توانند بخوانند، اما چیز زیادی نمی فهمند. به این “درک مطلب” میگویند. همه ما وقتی پای درک مطلب به میان میآید، قابلیت های متفاوتی داریم.
بعنوان مثال، من اخیرا یک دستگاه ضبط ویدیو خریداری کردم. آن دستگاه یک دفترچه راهنما داشت که طرز کار آنرا توضیح داده بود. تمام کاری که من میخواستم انجام بدهم این بود که برنامه مورد علاقه ام را که جمعه شبها پخش میشد، ضبط کنم.
ضمن تلاش برای خواندن این دفترچه راهنما، تقریبا دیوانه شدم. هیچ چیزی در دنیا برایم پیچیده تر از این نبود که با دستگاه ضبط ویدیو ام کار کنم. میتوانستم کلمات را بخوانم، اما هیچ چیز نمی فهمیدم.
نمره ی من در شناخت کلمات A بود و نمره ی درک مطلب من F بود. و این همان مشکلی است که اغلب مردم با اظهارنامه های مالی (مالیاتی) دارند.
اگر میخواهید ثروتمند شوید، مجبور هستید که اعداد را بخوانید و آنها را درک کنید.
اگر زمانی آنرا شنیده ام، هزار بار از پدر پولدارم شنیده ام . و همچنین از او شنیدم: ثروتمندان دارایی کسب می کنند و فقرا و طبقه متوسط بدهی جمع می کنند.
این روشی است که میتوان فرق یک دارایی و بدهی را بیان کرد. اغلب متخصصان مالی و حسابداران با این تعاریف موافق نیستند. اما این طرح های ساده زیربنای مالی قدرتمندی برای دو پسر جوان بودند.
برای آموزش به دو پسر نوجوان، پدر پولدار همه چیز را ساده میکرد. تا جایی که ممکن بود از تصاویر استفاده میکرد، تا حد ممکن کمتر کلمات را بکار میبرد و تا سالها از اعداد استفاده نمی کرد.
درآمد | هزینه |
---|---|
دارایی ها | بدهی ها |
کادر بالا، یک اظهارنامه درآمد است. اغلب به آن اظهارنامه سود و زیان میگویند. درآمدها و هزینه ها را مورد سنجش قرار می دهد. پولی که در می آورید و پولی که هزینه می کنید.
دیاگرام پایینی ترازنامه است. دلیل اینکه به این نام خوانده میشود، این است که انتظار میرود بین دارایی ها و بدهی ها تعادل برقرار کند.
بسیاری از نوآموزان و تازه کاران امور مالی، رابطه ی بین این دو دیاگرام، یعنی اظهارنامه سود و زیان و ترازنامه را نمی دانند. درک این رابطه حیاتی است.
علت اولیه کشمکش های مالی، ندانستن همین نکته ی ساده تفاوت بین دارایی و بدهی است.
دلیل پریشانی و گیج شدن، ریشه در مفهوم همین دو کلمه دارد. اگر میخواهید بکلی گیج شوید، کافی است خیلی ساده، معنی کلمات دارایی و بدهی را در فرهنگ لغت جستجو کنید.
حالا شاید این معانی برای حسابداران آموزش دیده، قابل درک باشد. اما برای افراد معمولی، همانند متنی است که به یک زبان نامأنوس نوشته شده باشد.
شما کلماتی که در این تعاریف آمده است را میخوانید، اما درک صحیح و درست آن دشوار است.
بنابراین همانگونه که پیشتر گفتم، پدر پولدارم بسادگی به دو پسر جوان گفت:
“دارایی چیزی است که پول را وارد جیب شما می کند” ( یک تعریف زیبا و کاربردی).
این الگوی جریان نقدینگی یک بدهی است.
اکنون آن مفاهیم دارائی و بدهی از طریق تصاویر تعریف شده است. شاید اگر تعاریفم را با کلمات بیان کنم، درک آن ساده تر باشد.
یک دارایی چیزی است که پول را وارد جیب من می کند.
یک بدهی چیزی است که پول را از جیب من خارج می کند.
این واقعا تمام آن چیزی است که شما باید بدانید. اگر میخواهید پولدار شوید، بسادگی زندگی خود را صرف خرید دارایی بکنید. اگر میخواهید فقیر باشید یا جزو طبقه متوسط بحساب بیایید، زندگی خود را صرف خرید بدهی ها کنید.
آشنا نبودن را این تفاوت است که عامل کشمکش های مالی در دنیای واقعی می باشد.
داشتن سواد، هم در مورد کلمات و هم در مورد اعداد، زیربنای کشمکشهای مالی است. اگر مردم از نظر مالی مشکلاتی دارند، چیزهایی وجود دارد اعم از اعداد و کلمات که نمی توانند بخوانند. چیزهایی را درست نمی فهمند.
افراد ثروتمند، پولدارند، چون در زمینه های مختلف با سوادتر از افرادی هستند که در مشکلات مالی دست و پا می زنند.
بنابراین اگر میخواهید پولدار باشید، و ثروت خود را حفظ کنید، مهم است که از نظر مالی با سواد باشید.
فلشها در دیاگرام جهت جریان پول نقد را نشان میدهند. یا “جریان نقدینگی”. اعداد به تنهایی واقعا معنای اندکی دارند. همانگونه که کلمات به تنهایی معنای کمی دارند. کل داستان است که روایت می کند. در گزارشات مالی، خواندن اعداد برای جستجو و رسیدن به طرح و داستان کلی است. این داستان که پول نقد کجا جریان پیدا میکند. در هشتاد درصد اغلب خانواده ها، داستان مالی، داستان سخت کار کردن و تلاش برای پیشرفت است. نه به این خاطر که آنها پول در نمی آورند. بلکه چون بجای خرید دارایی ها، آنها زندگی خود را صرف خریدن بدهی ها می کنند.
بعنوان نمونه، این الگوی جریان نقدینگی یک شخص فقیر است، یا فرد جوانی که هنوز درخانه پدرش زندگی میکند:
شغل (درآمد را فراهم میکند)
هزینه ها ( مالیات، غذا، اجاره، لباس، تفریحات، حمل و نقل )
دارایی (هیچ)
بدهی (هیچ)
این الگوی جریان نقدینگی یک فرد از طبقه ی متوسط است:
شغل (درآمد را فراهم میکند)
هزینه ها ( مالیات، غذا، بدهی رهنی، لباس، تفریحات، حمل و نقل)
دارایی (هیچ)
بدهی ( بدهی رهنی، بدهی کالاهای مصرفی، کارتهای اعتباری)
این الگوی جریان نقدینگی یک فرد ثروتمند است:
درآمد (سودهای سهام، بهره، درآمدهای اجاره، درآمدهای حق الثبتی)
دارایی (سهام، اوراق بهادار، اسناد، مستغلات ، حق امتیازها)
بدهی ( هیچ)
بطور مشخص، همه ی این دیاگرام ها بیش ازحد ساده شده بودند. هر کسی درزندگی هزینه هایی دارد. ما به غذا احتیاج داریم، همینطور به سرپناه و لباس.
دیاگرامها جریان نقدینگی را در زندگی مردم فقیر، طبقه متوسط و ثروتمندان نشان میدهند. این جریان نقدینگی است که روایت میکند. داستان اینکه اشخاص چطور پول خود را بکار میگیرند. اینکه وقتی پول را بدست می آورند، با آن چه می کنند.
دلیل اینکه من با داستان زندگی افراد ثروتمند در آمریکا بحثم را شروع کردم، این است که نقص موجود در تفکر بسیاری از مردم را شرح بدهم. عیب کار در این طرز تفکر است که پول حلال همه مشکلات است.
به این دلیل است که هرگاه مردم از من میپرسند چطور سریعتر پولدار شوم، سر خود را پایین می اندازم. یا اینکه وقتی میپرسند از کجا شروع کنند؟ من اغلب می شنوم: “من بدهکارم، بنابراین نیاز دارم که پول بیشتری بدست بیاورم.”، اما پول ییشتر در اغلب موارد، مشکل را حل نمی کند. درواقع، ممکن است که عملا مشکل را تسریع کند. پول اغلب موارد نقاط ضعف و عیوب غم انگیز انسانی ما را آشکار میسازد. پول غالبا ندانسته های ما را برجسته و نمایان می کند.
به این دلیل است که در اغلب مواقع، شخصی که ناگهان پول بادآورده ای به دست میآورد – اجازه دهید بگوییم یک ارثیه، یا افزایش حقوق، یا بردن لاتاری- بزودی به همان وضع بد مالی بازمیگردد، اگر به بدتر از وضعیتی برنگردد که قبل از دریافت پول داشت. پول فقط الگوی جریان نقدینگی را که در سر شما جریان دارد، تشدید میکند. اگر الگوی ذهنی شما این است که هر آنچه بدست می آورید را خرج کنید، به احتمال زیاد یک افزایش در جریان نقدینگی، به یک افزایش در میزان خرج کردن منتهی می شود. بنابربن به این ضرب المثل میرسیم که " آدم احمق و پولش، یعنی یک مهمانی بزرگ".
من بارها گفته ام که ما به مدرسه میریم تا مهارتهای آموزشگاهی و حرفه ای را بیاموزیم. هر دوی اینها اهمیت دارند. ما می آموزیم که با مهارت های حرفه ای خود پول در بیاوریم. در سال 1960، وقتی در دبیرستان تحصیل میکردم، اگر شخصی در مدرسه از نظر علمی خوب عمل میکرد، اغلب مردم بلافاصله فرض میکردند که این دانش آموز باهوش درآینده پزشک خواهد شد. غالبا کسی از او سوال نمیکرد که آیا میخواهد دکتر شود؟ این یک امر مسلم بود. شغلی بود که تضمین بالاترین درآمد مالی را داشت.
امروزه پزشکان با چالش های مالی مواجه هستند که حتی برای دشمنم هم آرزو نمی کنم. شرکت های بیمه کنترل این حرفه را بدست گرفته اند، مراقبت های بهداشتی کنترل شده، مداخله های دولت، شکایت های اشتباهات پزشکی، تنها نمونه های کمی هستند که میتوان نام برد.
امروزه کودکان میخواهند ستاره های بسکتبال شوند، گلف بازهایی مثل تایگر وود، متخصصان کامپیوتر، ستارگان سینما، ستارگان موسیقی راک، ملکه های زیبایی یا بازرگانانی در وال استریت. تنها به این دلیل ساده که اینها مواردی هستند که دارای شهرت، پول و کلاس اجتماعی است. به این دلیل است که امروزه به سختی میتوان باعث انگیزش کودکان در مدارس شد. آنها میداننند که موفقیت های حرفه ای، دیگر همانند سابق، منحصرا با موفقیت های آکادمیک مرتبط نیستند.
از اینرو که دانش آموزان، مدرسه را بدون داشتن مهارت های مالی به پایان رسانده و ترک می کنند، میلیونها نفر از آدمهای تحصیلکرده، حرفه ی خود را با موفقیت دنبال میکنند، اما بعدها خود را درحال دست و پا زدن در مسایل مالی می یابند. آنها سخت تر کار می کنند، اما پیشرفتی نمی کنند. آنچه در تحصیلات آنها به آن توجهی نشده است، این نیست که چگونه پول در بیاورند، بلکه نحوه ی خرج کردن آن است. این که بعد از کسب پول، با آن چه کنند. به این استعداد مالی می گویند. اینکه بعد از درآوردن پول با آن چه کنید. چگونه مانع شوید که مردم آنرا از چنگ شما در بیاورند. چه مدت آنرا حفظ کنید، و چقدر آن پول برای شما سخت کار می کند. اغلب مردم نمی توانند دلیل اینکه غرق در مشکلات مالی شده اند را بیان کنند، زیرا آنها جریان نقدینگی را درک نمی کنند. یک شخص می تواند تحصیلات بالایی داشته باشد، از لحاظ حرفه ای موفق باشد، اما از لحاظ مالی بیسواد باشد. اینگونه افراد غالبا سخت تر از آنچه که نیاز است، کار می کنند. زیرا آنها آموخته اند که چطور سخت کار کنند، اما نیاموخته اند که چطور پول را برای خود بکار بگیرند.
داستان اینکه چگونه جستجوی یک رؤیای مالی، به یک کابوس شبانه ی مالی تبدیل می شود. نمایش تصویر متحرک از افراد سخت کوش، یک الگوی ثابت و روشن دارد. یک زوج جوان ، شاد و تحصیلکرده که به تازگی ازوداج کرده اند، با یکدیگر به یکی از آپارتمانهای اجاره ای کوچک خود نقل مکان می کنند. بلافاصله آنها متوجه می شوند که میتوانند پول پس انداز کنند، چرا که حقوق یکی از آنها برای زندگی هر دوشان کفایت می کند. مشکل اینجاست که آپارتمانشان کوچک و دست و پا گیر است. آنها تصمیم میگیرند پول پس انداز کنند تا بتوانند خانه ی رویایی خود را بخرند و بچه دار بشوند. آنها اکنون دو منبع درآمد دارند، و بر روی مشاغل خود تمرکز می کنند. درآمد آنها شروع به افزایش می کند.
همانطور که درآمدشان زیادتر می شود، هزینه های آنها هم زیادتر میشود.
هزینه ی شماره یک برای اغلب مردم، مالیات ها هستند. بسیاری از مردم گمان می کنند که مهمتر از همه مالیات بردرآمد است. اما در مورد بیشتر آمریکایی ها، بالاترین مالیات مربوط به تأمین اجتماعی است.
از منظر یک کارمند، اینطور بنظر میرسد که نرخ مالیات تأمین اجتماعی به همراه مالیات خدمات درمانی، مجموعا نزدیک به 7.5 درصد است. اما درواقع 15 درصد میباشد چرا که کارفرما موظف به انطباق مبلغ تأمین اجتماعی است (یعنی موظف به پرداخت آن است). دراصل این مبلغی است که کافرما نمی تواند آنرا به شما پرداخت کند. بعلاوه، شما همچنان موظف به پرداخت مالیات بردرآمد آن مبلغی هستید که بعنوان مالیات تأمین اجتماعی از حقوقتان کسر میشود. درآمدی که هیچگاه آنرا دریافت نمیکنید چرا که از بطور مستقیم از طریق تأمین اجتماعی بلوکه می شود. سپس بدهی های آنها افزایش پیدا میکند.
این مسأله با بازگشت به زندگی آن زوج جوان، به بهترین شکل اثبات میشود. به دلیل اینکه درآمد آنها افزایش پیدا میکند، آنها تصمیم میگیرند که بروند و خانه ی رؤیایی خود را خریداری کنند. به مجرد اینکه به آن خانه نقل مکان می کنند، آنها یک مالیات جدید دارند که به آن مالیات مستقلات گفته میشود. سپس یک ماشین جدید می خرند، همچنین مبلمان و وسایل جدید تا با خانه ی جدیدشان جور در بیاید. ناگهان، بیدار میشوند و می بینند که ستون بدهی هایشان پر شده است از بدهی وام مسکن و بدهی کارت اعتباری.
آنها اکنون گرفتار سبکی از زندگی شده اند که به آن “گردش یا دَوَران موش” می گویند. ( شیوه ای از زندگی که مردم در آن گرفتار یک رقابت و تلاش شدید جهت دستیابی به ثروت یا قدرت میشوند ). یک بچه هم اضافه میشود. آنها سخت تر کار میکنند. این پروسه به طور خوکار تکرار میشود. پول بیشتر و مالیات بیشتر، همچنین به آن “افزایش طبقه ی مالیاتی” گفته میشود. یک کارت اعتباری بوسیله پست میرسد. آنها از آن استفاده میکنند. تمام می شود.
شرکتی که وام پرداخت میکند تماس گرفته و میگوید که بزرگترین دارایی آنها، یعنی خانه شان، دارای ارزش بالایی است و به آنها پیشنهاد یک وام بلندمدت در قبال سند منزلشان میدهد. چرا که اعتبار آنها بسیار خوب است و به آنها میگوید کار هوشمندانه ای که میتوانند انجام دهند این است که با تصفیه کارتهای اعتباری شان، از شر بدهی کالاهای مصرفی پرزرق و برقشان خلاص شوند. آنها آهی از سر آسودگی می کشند. کارتهای اعتباری آنها تصفیه شده است.
آنها اکنون بدهی کالاهای مصرفی خود را در یک وام مسکن خلاصه کرده اند. پرداخت های ماهیانه آنها کمتر شده است، چرا که بدهی خود را به طول 30 سال تمدید کرده اند. کار هوشمندانه ای است.
همسایگانشان با آنها تماس گرفته و آنها را برای رفتن به جشنواره ی روز یادبود حراجی دعوت می کنند. فرصتی برای پس انداز کردن مقداری پول(بوسیله ی ارزان تر خریدن کالاهای مورد نیاز). به آنها می گویند: " فقط برای تماشا می آیم، اما چیزی نمیخرم" اما فقط برای اینکه اگر چیزی برای خرید یافتند، کارت اعتباری تصفیه شده و صاف وپاک خود را درون کیف پولشان قرار میدهند.
من همیشه با امثال این زوج جوان برخورد میکنم. نام آنها تغییر میکند. اما معضلات مالی شان یکسان است. آنها به یکی از جسلسات سخنرانی من می آیند تا بشنوند که چه می گویم. آنها از من سوال می کنند:
میتوانی به ما بگویی چگونه پول بیشتری در بیاوریم؟ عادتهای مصرفی آنها موجب شده است که در جستجوی درآمد بیشتری باشند.
==================
بخشهای ترجمه شده ی قبلی :
==================
این تاپیک مربوط به فصل« فصل 02 - بخش 01 » در نرمافزار «زیبوک» است.
کتاب: « پدر پولدار، پدر فقیر »