لغات فعال و غیر فعال زبان انگلیسی به چه معنی است؟ و چکار کنیم که لغت غیر فعال را در ذهنمان فعال کنیم. در این مقاله در این رابطه صحبت میشود.
فایل صوتی این مقاله
سلامی دوباره به زبان آموزان عزیز.
همونطور که می دونید لغت ها ریشه اصلی زبان هستند. ما بدون لغت به هیچ وجه قادر به مکالمه و ارتباط داشتن نخواهیم بود. شما حتی با داشتن دایره لغات خوب و گرامری بد، قادر به مکالمه خواهید بود. مثلا در جمله زیر:
Me needs help
یک شخص آمریکایی با شنیدن حتی همین جمله سرشار از غلط گرامری می تونه به در خواست کمک شما پاسخ بده. پس اینجاست که اهمیت واژگان به شدت خودش رو نشون میده.
در مقاله ای در گذشته به موضوعی پرداختیم که چگونه لغات غیر فعال رو به فعال تبدیل کنیم؟
ولی قبل از پرداختن به این موضوع که چجوری لغات غیر فعال رو به فعال تبدیل کنیم. باید بدونیم لغات غیر فعال و فعال چی هستند؟ ما چه مراحلی رو باید طی کنیم تا یک لغت رو یاد بگیریم، برای مدت زیادی به خاطر بسپاریم و بتونیم ازشون استفاده کنیم؟
تو این مقاله به این موضوعات خواهیم پرداخت.
بهترین روش برای یادگیری لغات چیه؟
ما در این باره زیاد صحبت کردیم و گفتیم برای اینکه بهتر لغات رو یاد بگیریم نیاز که چه کارایی انجام بدیم. آیا خوندن لغات به روش مدرسه ای و سنتی خوبه؟ یا شیوه ی دیگه ای وجود داره؟
بهترین روش برای یادگیری لغات اینه که اونارو در یک قالب خاص ببینیم. این قالب می تونه یک داستان، فیلم، انیمیشن، سریال، پادکست، مطلبی در اینترنت و… باشه.
دلیل این موضوع چیه ؟ اصلا چرا باید لغت رو در قالب یاد بگیریم؟
حافظه ما طوری طراحی شده که برای به خاطر سپردن یه موضوع نیاز به ارتباط و احساس داره. براتون یه مثال می زنم.
فرض بگیریم می خواید عبارت baseball bat رو یاد بگیرید.
اگه به روش سنتی بخواید یاد بگیرید، میگید:
Baseball bat یعنی چوب بیس بال… Baseball bat یعنی چوب بیس بال…
این روش ممکنه برای شما موثر باشه و ممکنه نه…
ولی حالا بیام به طبیعت حافظمون رجوع کنیم. فرض کنید شما از ایران به آمریکا رفتید. تو زندگیتون یه مسابقه بیس بال هم ندیدید. خلاصه یه رفیقی پیدا می کنید و می رید تو یه استادیوم و با هم دیگه یه بازی بیس بال رو تماشا می کنید.
اونجا یکی از بازیکنا چوبی در دست گرفته و منتظره توپ پرتاب بشه تا اون رو بزنه.
شما از دوستتون می پرسید اون چیه دستشه؟ بهتون میگه baseball bat.
و ممکنه همین یک بار برای بخاطر سپردن این عبارت کافی باشه. چرا؟
چون شما ارتباطی با واژه ایجاد کردید که شامل:
- بازیکنی که چوب بیس بال تو دستشه
- استادیومی که پر تماشاگره
- شور و اشتیاق استادیوم
- حساسیت بازی
- دوستتون که بهتون داره می گه اون چوب بیس باله
و…
تمام این تصاویر با شنیدن عبارت baseball bat تو ذهنتون میان و شما کاملا با اون موضوع ارتباط برقرار کردید.
هر چه واقعه احساسی تر باشه، حافظه شما بهتر تحریک میشه. بر گردیم به مثال baseball bat، بیاید حالا یکم داستان رو اکشن ترش کنیم.
چوب بیس بال تو دست بازیکنه و داره سمت شما میاد. به شما که رسید چوب رو بالا می گیره که شما رو با اون چوب بزنه.
دوستتون داد می زنه… نه!!! با چوب بیس بال نزنش…
شما احساس ترس می کنید و تمام این اتفاقات پر از این احساس میشه.
خبر خوب اینه که شما تا ابد baseball bat رو فراموش نمی کنید و خبر بد اینه که ممکنه بعد این واقعه شما تو کما باشید…
هر چند نیازی نیست خودتون رو برای دونستن یه واژه به کشتن بدید ولی لازمه بدونید که چقدر احساس روی حافظه موثره.
البته ما هزاران احساس دیگه به جز ترس داریم. این احساس می تونه عشق، لذت، شادی، ناراحتی، بغض، هیجان، خستگی و… باشه.
برای تلفیق ارتباط و احساس با واژگان باید چه کار کنیم؟
خیلی ساده، کافیه که داستان بخونید، فیلم ببینید، به پادکست ها گوش بدید و کلا یه کاری انجام بدید. به همین سادگی… دنبال کلید موفقیت خاصی نباشید. فقط به دور و ورتون نگاه کنید، کلی چیز مختلف وجود داره که میشه راحت باهاشون ارتباط گرفت و از احساسشون بهره برد.
مثلا من یادمه کلمه stork رو فقط با دیدن انیمیشن stork یاد گرفتم. به همین سادگی، بدون اینکه اون رو به لاینتری جایی اضافه کنیم. هر موقع واژه stork رو بشنوم بلافاصله چهره اون لک لک در انیمیشن جلو چشام میاد.
حفظ کردن در لایتنر هم خوبه، به شرطی که بتونید در اون احساس و ارتباطی ایجاد کنید.
مثلا تو اپلیکیشن زبانشناس شما اگه لغتی رو به لاینتر اضافه کنید کل جمله، به همراه صدا به لاینتر اضافه میشه. کل این جملات از داستانی میان که شما قبلا اون رو مطالعه کردید و یه پیش زمینه ای ازشون تو ذهنتون ایجاد کردید.
در نتیجه به راحتی می تونید با لغت مورد نظر ارتباط برقرار کنید.
لاینتر های نوین مثل anki هم برای این کار خوب هستند. چرا که قادر خواهید بود به لغات صدا و تصاویر اضافه کنید که باز هم خودش یک ارتباطه.
ولی برای مکالمه شما نیاز دارید ارتباطاتتون رو سرشار از احساسات کنید. پس بهترین روش عمیق خوانی، گسترده خوانی و گسترده شنوی هستش.
تکنیک دیگه ای که می تونید برای تلفیق احساس با لغت ایجاد کنید، تکنیک واژگان فعال هستش. تو این تکنیک شما با احساس یک لغت رو اجرا می کنید.
وقتی واژه رو تکرار می کنید هم زمان با نهایت احساس و قدرت اون رو به نمایش در میارید.
مثلا برای عبارت baseball bat می تونید جوری وانمود کنید که یه چوب بیس بال تو دستتونه و هم زمان که می گید baseball bat ضربه زدن با چوب رو به نمایش در میارید.
مراحلی که یه لغت برای تبدیل شدن به واژه فعال باید طی کنه.
هر واژه نیاز داره چهار پله متفاوت رو طی کنه تا به واژه ی فعالمون تبدیل بشه. این چهار پله شامل:
- نمی دونم
- یه جورایی می دونم
- می دونم
- خیلی خیلی می دونم
مشخصاً واژه ای که بار اول می بینیم رو نمیشناسیم و میره تو پله اول قرار می گیره. بعد که تکرارامون رو زیاد می کنیم ممکنه اون رو به پله دوم یعنی “یه جورایی می دونم” برسونیم. تو این پله ما گاهی وقتا واژه رو یادمون میاد و گاهی وقتا نه.
بعد از تکرار های بیشتر و بیشتر این واژه به پله سوم میره یعنی “می دونم” و این پله یعنی واژه غیر فعال.
شما هر جا این لغت رو بخونید یا بشنوید معنیش رو می دونید ولی قادر به استفاده از اون نیستید. باید چجوری فعالش کنم؟ باز هم تکرار و تکرار و تکرار…
وقتی به پله چهار می رسه، حالا شما قادرید از اون کلمه استفاده کنید. در صحبتاتون یا نوشته هاتون بیاریدش و ارائش بدید.
یادتون باشه ارتباط و احساس، سرعت عبور لغت در این پله ها رو افزایش میدن.
آیا باید نگران واژه های غیر فعالمون باشیم؟
به هیچ وجه. اتفاقا واژه های غیرفعال باید زیاد باشند و هیچ نگرانی ای از این بابت وجود نداره. ما در فارسی ده ها هزار لغت بلدیم ولی آیا از همشون استفاده می کنیم؟ خیر…
به هیچ وجه.
چرا واژگان غیر فعال مهم هستند؟ چون که ما نیاز داریم بفهمیم، تا بتونیم ارتباط داشته باشیم. باید بفهمیم تو کتابی که می خونیم چی میگه تا داستان یا مطلب درونش رو بفهمیم. باید بفهمیم چی میشنویم تا بتونیم راحت تر ارتباط برقرار کنیم.
یکی از دلایلی که نباید زود شروع به صحبت کردن کرد همین موضوعه. وقتی شما دایره لغاتتون پایین باشه شاید تلاش کنید که صحبت داشته باشید ولی مطمئناً نمی فهمید که طرف مقابل چی میگه و وقتی نفهمید طرف چی میگه، پس چه کاره ایه؟ چرا اصلا مکالمه می کنید؟
خبر خوب اینجاست که ما به لغات غیر فعال بیشتر از لغات فعال نیاز داریم. ما تو فارسی هم همین موضوع برامون صادقه. مطمئناً بار ها و بارها شده که خواستید با کسی صحبت کنید ولی واژه ی فارسی ای که مد نظرتون بود رو نتونستید به خاطر بیارید. چکار کردید؟
درسته!!! از واژه مشابه استفاده کردید. یا اصلا اون نه!! به جای استفاده از واژه، اون مورد رو توضیح دادید. درسته؟
پس نگران این موضوع نباشید ما با لغات غیر فعال زیاد و لغات فعال کم هم می تونیم با مردم صحبت کنیم و ارتباط برقرار کنیم. مگر اینکه بخواید خیلی روشن فکر جلوه کنید و از لغات قلمبه سلمبه استفاده کنید که بعید می دونم اینجوری باشید.
چرا لغات مرسوم زود تر از سایر لغات به فعال تبدیل میشن؟
جواب در یک کلمه خلاصه میشه: تکرار…
شما لغات مرسوم رو ده ها هزار بار شنیدید، ده ها هزار بار خوندید. پس تفاوت همینجاست. واسه همینه که شما کلمات مرسوم رو سریع تر به فعال تبدیل می کنید.
و خب مشخصاً شما برای مکالمه نیاز به کلمات مرسوم دارید نه کلمات قلمبه سلمبه و عجیب غریب.
اینم در نظر داشته باشید، اگه با یه بومی زبان رو به رو شدید، بدونید که اونها حتما از شما دایره لغات بیشتری خواهند داشت، چه فعال، چه غیر فعال. پس اگه گاهی جلوشون هنگ کردید، ناراحت نشید. چون ممکنه اونا از واژه ای استفاده کنند که شما بلد نیستید و این کاملا طبیعیه و اون ها هم هیچ اهمیتی به این موضوع نمی دن، مطمئناً اگه بگید متوجه نشدم براتون توضیح میدن.
پس کلید تبدیل واژگان غیر فعال به فعال شد تکرار هستش.
اگه عاشق دونستن کلمه ای خاص هستید. پس اون رو زیاد ببینید و بشنوید. به همین سادگی.
هر چند گفتنش سادست ولی انجامش یکمی کار داره. میگم یکمی، چرا که شما عاشق انگلیسی هستید پس سخت ترین کار ممکن برای شما تبدیل به آسون ترین میشه.
امیدوارم از انگلیسیتون لذت ببرید.
موفق باشید.