فصل اول
خانواده بیوتی (زیبایی،دلبر)
مرد ثروتمندی در یک شهر بزرگ در نزدیکی دریا زندگی می کند.
سه دختر و سه پسر دارد.
یکی از این دختران بیوتی (زیبایی،دلبر) نام دارد زیرا او بسیار زیباست.
دو دختر دیگر روزالیند و هورنتسیا نام دارند.
آنها تنبل و نامهربان هستند.
آن دو دوست دارند بیرون بروند و خوش بگذرانند.
هر دو می خواهند یک شوهر ثروتمند پیدا کنند.
آنها بیوتی (زیبایی،دلبر) را دوست ندارند، چون زیباست.
لیوتی (زیبایی،دلبر) موهای قرمز وبلندی دارد.
او مهربان و صمیمی است.
او دوست دارد خانه بماند و کتاب بخواند.
او همچنین دوست دارد پیانو بنوازد.
پدر زیبایی یک تاجر است.
یک روز تمام پولش را از دست می دهد چون کشتی او در دریا گم شد.
غمگینانه می گوید: بچه های عزیزم، من پول زیادی ندارم.
ما فقیر هستیم (شدیم)
ما باید این خانه بزرگ را ترک کنیم و در روستا زندگی کنیم.
دوخواهر گفتند: اوه عزیزم! “ما فقیر هستیم - این وحشتناک است!”
سه برادر گفتند: چه بدشانسی!
پدرشان گفت: حالا باید کار کنیم.
دوخواهر گفتند: کار؟ نه، ما نمی خواهیم کار کنیم! و ما هم می خواهیم تو این کشور زندگی کنیم وشروع به گریه کردند.
بیوتی (زیبایی،دلبر) غمگین است، اما او می گوید: "بیایید گریه نکنیم! ما می توانیم بدون پول کار کنیم و خوشحال باشیم.
خانواده به روستا می آیند و در یک خانه کوچک زندگی می کنند.
بیوتی (زیبایی،دلبر) هر روز ساعت چهار صبح بیدار می شود تا خانه را تمیز و آشپزی کند.
سپس لباس های خانواده را در رودخانه می شوید.
سه برادر در روستا شروع به کار می کنند.
روزالین و هورتنسیا کار نمی کنند.
آنها تمام روز کاری انجام نمی دهند.
آنهاتمام صبح خوابند و بعد از ظهرها به جنگل می روند.
روزالین می گوید: من بدبختم. من از این سرزمین خوشم نمی آید، چون کاری برای انجام دادن نیست.
هورنتسیا می گوید: ما نمی توانیم به تئاتر برویم و لباس های زیبا داشته باشیم. "و ما هیچ دوستی نداریم
روزالین عصبانی می گوید: به بیوتی ( زیبایی،دلبر) نگاه کنید. “او کار می کند و در این مکان وحشتناک خوشحال است.”
پدر بیوتی (زیبایی،دلبر) می گوید: بیوتی (زیبایی،دلبر) عزیز، شما خیلی کار می کنید و همیشه خوشحال و شاد هستی. شما دختر فوق العاده هستید.