کتاب مرگ سفید (فصل اول)

Chapter one

فصل اول

The woman stood in front of the prison. The prison was a big, dirty building in the biggest town of a hot country. The woman was very hot, and she did not like the noise from all the cars in the road. She was an Englishwoman and she did not like hot countries or a lot of noise. She was tall, about fifty years old, with blue eyes and a long face. Her face was red, and she looked tired and angry.

زن جلوی زندان ایستاد. این زندان یک ساختمان بزرگ و کثیف در بزرگترین شهر یک کشور گرم بود. زن بسیار گرمش بود و صدای ماشینهای خیابان را دوست نداشت. او یک زن انگلیسی بود و از کشورهای گرم و یا سر و صدای زیاد را دوست نداشت. او قد بلند ، حدود پنجاه ساله ، با چشمان آبی و صورت کشیده بود. صورتش قرمز بود و خسته و عصبانی به نظر می رسید.

She knocked at the door of the prison. For a long time nothing happened. Then a little window opened in the door, and a man looked out at her.

او به درب زندان زد. برای مدت طولانی هیچ اتفاقی نیفتاد. سپس یک پنجره کوچک روی در باز شد و مردی به او نگاه کرد.

‘Yes? What do you want?’

‘بله؟ چه می خواهید؟’

‘I want to see my daughter. It’s very important.’

می خواهم دخترم را ببینم. این خیلی مهم است.

‘Name?’

‘نام؟’

‘Anna Harland.’

“آنا هارلند”

‘Is that your name or your daughter’s name?’

“آیا نام شماست یا نام دختر شماست؟”

‘It’s my name. My daughter’s name is Sarah Harland.’

'نام من است. نام دخترم سارا هارلند است.

‘You can’t visit her today. Come back on Wednesday.’

امروز نمی توانید ملاقاتش کنید. چهارشنبه برگردید.

‘No! I came from England to see her today. It’s very important. She’s going to court tomorrow. Please take me to her - now!’

"نه! من امروز از انگلیس آمده ام تا او را ببینم. خیلی مهم است او فردا به دادگاه می رود. لطفا مرا پیش او ببرید - حالا!

‘Wait a minute.’

‘یک دقیقه صبر کنید.’

The little window closed, but the door did not open. The woman waited in front of the door for a long time. A lot of people in the road looked at her. One or two young men laughed, but she did not move. She stood there in the hot road in front of the prison door, and waited.

پنجره کوچک بسته شد ، اما در باز نشد. زن برای مدت طولانی جلوی در منتظر بود. افراد زیادی در خیابان به او نگاه می کردند. یک یا دو جوان خندیدند ، اما او حرکتی نکرد. او در خیابان گرم جلوی درب زندان در آنجا ایستاد و منتظر ماند.

After twenty minutes, the door opened. ‘Come with me,’ the man said. The woman went in with him. It was dark in the prison, and at first she could not see very well. She walked for a long time, past hundreds of doors. Then the man opened one of them.

بعد از بیست دقیقه ، در باز شد. مرد گفت: “با من بیایید .” زن با او وارد شد. داخل زندان تاریک بود و در ابتدای ورود نمی توانست خیلی خوب ببیند. او به مدت طولانی ، صدها درب را طی کرد. سپس مرد یکی از آنها را باز کرد.

‘In here,’ he said. ‘You can have ten minutes.’

او گفت: “اینجا” “شما ده دقیقه زمان داریند.”

Anna Harland walked into the room and the man went in after her. He closed the door behind him. There was a table in the room, and two chairs. On one of the chairs sat her daughter, Sarah. She was a tall girl, about nineteen years old, with big blue eyes.

آنا هارلند وارد اتاق شد و مرد به دنبال او وارد شد. در را پشت سر خود بست. یک میز و دو صندلی در اتاق بود. روی یکی از صندلی ها دخترش سارا نشسته بود. او دختری بلند قد ، حدود نوزده ساله ، با چشمان آبی درشت بود.

‘Mother!’ she said. ‘I’m very happy to see you.’ And she got up and began to run across the room to her mother.

او گفت: "مادر!’ “من از دیدنت بسیار خوشحالم هستم.” و او بلند شد و در اتاق شروع به دویدن به سمت مادرش کرد.

‘Sarah!’ Anna said, and put out her arms. But the man moved quickly and stood between them.

آنا گفت: “سارا!” ، ودستانش را از هم باز کرد. اما آن مرد به سرعت حرکت کرد و بین آنها ایستاد.

‘No,’ he said to Anna. ‘I’m sorry. I know you’re her mother. You can talk, but that’s all. Please sit down at the table. I am here to watch you.’

او به آنا گفت: “نه”. 'متاسفم. من می دانم که شما مادر او هستید. شما می توانید صحبت کنید ، اما فقط همین. لطفاً روی صندلی بنشینید. من برای نظاره کردن شما اینجا هستم.

The mother and daughter sat down at the table. Anna’s hands were near Sarah’s on the table. She looked carefully at her daughter. Sarah’s dress and face were dirty. ‘She’s tired, and unhappy,’ Anna thought.

مادر و دختر روی صندلی نشستند. دستان آنا نزدیک سارا روی میز بود. با دقت به دخترش نگاه کرد. لباس و صورت سارا کثیف بود. آنا فکر کرد: “او خسته و ناراضی است.”

‘Sarah, what happened?’ she said. ‘We have ten minutes to talk. No more. Tell me, please, quickly. I want to help you.’

آنا گفت:“سارا ، چه اتفاقی افتاد؟” "ما ده دقیقه فرصت صحبت داریم. نه بیشتر. لطفا به من بگو ، لطفا ، سریع. من می خواهم به تو کمک کنم.’

Sarah looked at her mother. ‘Oh, mother, I’m happy you’re here. I wanted you to come. Mother, I… I didn’t do it. It isn’t true. Please believe me.’

سارا به مادرش نگاه کرد. "اوه ، مادر ، من خوشحالم که شما اینجا هستید. دلم می خواست تو بیای مادر ، من … من این کار را نکردم.حقیقت ندارد لطفا باور کنید.

‘Of course I believe you, Sarah. But tell me about it. What happened? Quickly. Begin at the beginning.’

"البته من تو را باور دارم ، سارا. اما در مورد آن بگو. چی شد؟ به سرعت. از ابتدا شروع کن.

‘Yes, but… I don’t know… When did it begin? I don’t know… I don’t understand it.’

بله ، اما … من نمی دانم … از کی شروع شد؟ من نمی دانم … من نمی فهمم.

‘Why did the police arrest you? When did they bring you to this prison?’

چرا پلیس تو را دستگیر کرد؟ چند وقت آنها تو را به این زندان آورده اند؟

‘Last week, I think. Yes, last week. At the airport, when we arrived… The police stopped us, and looked in our bags. Then…’

هفته گذشته ، فکر می کنم. بله ، هفته گذشته در فرودگاه ، وقتی رسیدیم … پلیس ما را متوقف کرد و به کیف های ما نگاه کرد. سپس…’

Sarah looked down at the table. ‘She’s crying,’ Anna thought. ‘She’s very unhappy.’

سارا نگاهی به میز انداخت. آنا فکر کرد: “او گریه می کند.” “او بسیار ناراضی است.”

‘What happened then, Sarah?’ her mother asked. ‘They… they said there were drugs in my bag. Then they took me into a room and told me to take my dress off. They looked for more drugs, but they found nothing. Then… then they brought me here.’

مادرش پرسید:“چه شد پس ، سارا؟” "آنها … آنها گفتند مواد مخدر در کیف من وجود دارد. بعد مرا به اتاق بردند و به من گفتند كه لباس هایت را در بیاور. آنها به دنبال مواد بیشتری بودند ، اما هیچ چیزی پیدا نکردند. سپس … سپس آنها مرا به اینجا آوردند.

‘I see. Where were the drugs, then? Where did they find them?’

'می بینم. پس مواد مخدر کجا بود؟ آنها کجا مواد را پیدا کردند؟

‘Oh. They didn’t tell you?’ Sarah stopped crying. She looked up, and there was a smile on her face. But it was not a happy smile. ‘The drugs were in a tube of toothpaste. A toothpaste tube with drugs in it… heroin… not toothpaste.’

اوه آنها به تو نگفتند؟ سارا گریه کرد. او نگاه کرد و لبخندی بر لب داشت. اما لبخند خوشایندی نبود. هروئین ها در لوله ی خمیردندان قرار داشتند. لوله خمیردندان با مواد موجود در آن … هروئین … نه خمیردندان.

‘And you didn’t know about it?’

“و تو در مورد آن نمی دانی؟”

‘No, mother, of course not. Do you think I clean my teeth with heroin?’

"نه ، مادر ، البته اینطور نیست. فکر می کنید دندان هایم را با هروئین تمیز می کنم؟

Anna Harland smiled. It was difficult to smile, because she was afraid. But she smiled because she wanted to help her daughter.

آنا هارلند لبخند زد. لبخند زدن سخت بود ، زیرا او می ترسید. اما او لبخند زد زیرا می خواست به دخترش کمک کند.

‘I know you don’t clean your teeth with heroin. You have very good teeth, Sarah. But… what about Stephen? Did he know about the heroin? Did he put it in the toothpaste tube?’

"من می دانم که تو دندان های خود را با هروئین تمیز نمی کنی. تو دندانهای خیلی خوبی داری ، سارا. اما … در مورد استفان چطور؟ آیا او از هروئین اطلاع داشت؟ آیا او آن را در لوله خمیردندان قرار داده است؟

‘Stephen? No… why do you ask about Stephen, mother?’

استفان؟ نه … چرا شما در مورد استفان چنین فکری می کنید ، مادر؟

‘Well, is he in prison too? You said “us” and “our bags”. Did the police arrest him too?’

"خوب ، او هم در زندان است؟ تو گفتی “ما” و “کیف های ما”. آیا پلیس او را نیز دستگیر کرد؟

‘Oh… no,’ Sarah’s face was unhappy. ‘No. I wasn’t with Stephen, mother. You see, Stephen and I… well, we aren’t friends now. I left him about two months ago… and then I met Hassan.’

چهره سارا ناراضی بود ، “اوه … نه”. "نه من با استفان نبودم ، مادر. ببین ، من و استفان … خب ، ما الان دوست نیستیم. حدود دو ماه پیش او را ترک کردم … و سپس با حسن آشنا شدم.

‘Hassan?’

“حسن؟”

‘Yes. I was with Hassan at the airport. Stephen was on the plane too - I don’t know why - but he wasn’t with me. It’s Hassan - he was with me. Hassan’s important to me now, not Stephen.’

'آره. من در فرودگاه با حسن بودم. استفان نیز در هواپیما بود - نمی دانم چرا - اما او با من نبود. حسن - او با من بود. حسن الان برای من مهم است ، نه استفان.

Anna looked at her daughter. ‘I see. And did the police arrest this Hassan too? Is he in prison?’

آنا به دخترش نگاه کرد. 'می بینم. و آیا پلیس این حسن را نیز دستگیر کرد؟ آیا او در زندان است؟

‘Yes, he is. They arrested him but I can’t see him. I asked them. I wanted to see him. But they said “no”. Mother, I’m sure Hassan didn’t know about the heroin. He’s a good man… he didn’t know, I’m sure.’

بله ، او هم هست. آنها او را دستگیر کردند اما من نمی توانم او را ببینم. از آنها سؤال کردم. می خواستم او را ببینم. اما آنها گفتند “نه”. مادر ، من مطمئن هستم که حسن از هروئین خبر نداشت. او مرد خوبی است … من می دانم ، من مطمئن هستم.

‘Then why was the heroin in your bag, Sarah?’

“پس چرا هروئین در کیف توبود، سارا؟”

‘I don’t know, mother… I don’t know.’

“من نمی دانم ، مادر … من نمی دانم.”

The man looked at the clock in the room. ‘I’m sorry, Mrs Harland,’ he said. ‘But that’s ten minutes. It’s time to go.’

مرد ساعت اتاق را نگاه کرد. او گفت: “متاسفم ، خانم هارلند.” اما ده دقیقه تمام شد. وقت رفتن است.’

Anna Harland stood up slowly. ‘All right,’ she said. ‘But don’t be afraid, Sarah. I’m coming to the court tomorrow.’

آنا هارلند به آرامی ایستاد. او گفت: “خوب ،” "اما نترس ، سارا. من فردا به دادگاه می آیم.

‘Yes, mother,’ Sarah said. ‘Thank you. The police are bringing Hassan to court tomorrow too, I think. You can see him there. He’s a good man, mother, and… I’m sure he didn’t know about the drugs.’

سارا گفت: “بله ، مادر.” 'متشکرم. فکر می کنم پلیس فردا نیز حسن را به دادگاه می برد. می توانید او را در آنجا ببینید.مادر، او مرد خوبی است … من مطمئن هستم که او در مورد مواد مخدر اطلاع نداشته است.

‘Perhaps,’ Anna said. She walked slowly to the door, and then stood by the door and looked at her daughter again. ‘Sarah… you are telling me the truth, aren’t you?’

آنا گفت: “شاید”. او به آرامی به سمت در رفت و سپس در کنار درب ایستاد و دوباره به دخترش نگاه کرد. “سارا … تو حقیقت را به من می گویی، نه؟”

Sarah began to cry again. ‘Yes, mother, of course I am. I always tell you the truth, you know that.’

سارا دوباره شروع به گریه کرد. "بله ، مادر ، من راستگو هستم. من همیشه حقیقت را به شما می گویم ، شما آن را می دانید.

Anna smiled. ‘Yes, Sarah,’ she said quietly. ‘Yes, I believe you.’ She went through the door and the man went out after her.

آنا لبخند زد. او گفت: “بله ، سارا”. “بله ، من تو را باور دارم.” از در رفت و مرد پشت سر او رفت.

Sarah sat quietly at the table in the room, and looked at her hands. ‘Yes,’ she thought. ‘I told you the truth, mother. I always tell you the truth. But I didn’t tell you everything…’ She put her head in her hands.

سارا بی سر و صدا روی میز اتاق نشست و دستانش را نگاه کرد. فکر کرد “بله”. "من به شما حقیقت را گفتم ، مادر. من همیشه حقیقت را به شما می گویم. اما من به شما همه چیز را نگفتم … "او سرش را در بین دستانش قرار داد.

کتابهای ترجمه شده💞:

فصل۱ : کتاب افسانه های شهری

فصل۲ : کتاب افسانه های شهری

فصل۳ : کتاب افسانه های شهری

فصل۴ : کتاب افسانه های شهری (فصل اخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب پوکوهانتس

فصل۲ : کتاب پوکوهانتس

فصل۳ : کتاب پوکوهانتس

فصل۴ : کتاب پوکوهانتس

فصل۵ : کتاب پوکوهانتس (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

کتاب میسیای وحشی

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب دیو و دلبر

فصل۲ : کتاب دیو و دلبر

فصل۳ : کتاب دیو و دلبر

فصل۴ : کتاب دیو و دلبر

فصل۵ : کتاب دیو و دلبر

فصل۶ : کتاب دیو و دلبر

فصل۷ : کتاب دیو و دلبر

فصل۸ : کتاب دیو و دلبر (فصل اخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۲ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۳ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۴ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۵ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۶ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۷ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۸ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۹ : کتاب جزیره افسونگر (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

جیم میمون (درس مکمل)

جیم میمون (قسمت پرسش و پاسخ)

دختر حیله گر (قسمت لغات)

دختر حیله گر (داستان کوتاه قسمت ب)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب مرگ سفید

فصل۲ : کتاب مرگ سفید

فصل۳ : مرگ سفید

==================
این تاپیک مربوط به فصل« فصل 01 » در نرم‌افزار «زیبوک» است.
مجموعه: « کتاب های خیلی ساده » کتاب: « مرگ سفید »

7 پسندیده

زن برای مدت طولانی جلوی در منتظر بود

1 پسندیده

سارا به میز نگاه کرد

1 پسندیده

میترا خانوم سلام
من چند تا از ترجمه ها تون رو خوندم، ترجمه هاتون خوبه و گاها یه اشکالات جزئی داره(که زیاد به ترجمه خوب شما خدشه ای وارد نمیکنه)
اما یه پیشنهاد، برا زیباتر و روان تر شدن ترجمه ها نگارش و ترکیب جمله هاست. از لحاظ ترجمه درسته اما جمله بندیش میتونه زیباتر باشه و قاعدتا ترجمه روان تر و دلنشین تر خواهد شد اگه به این مسئله یه نیم نگاهی داشته باشید
البته اگه تو این مبحث کمکی از من بر میاد حتما بهم بگید

1 پسندیده

سلام جناب @rassam گرامی صبحتون بخیروشادی :tulip::blossom::sunflower::sunflower::rose::hibiscus:متشکرم از وقتی که گذاشتیند و مطالعه فرمودیند :tulip::blossom::sunflower::hibiscus::rose: خوشحال میشم در نگارشش کمکم کنید البته اگر برایتان زحمتی درست نمیشه :pray::pray::tulip::blossom::sunflower::rose::rose:باز هم سپاس بخاطر حسن توجه تون :tulip::blossom::sunflower::hibiscus::hibiscus::rose::cherry_blossom::bouquet::bouquet:بهرحال ترجمه ها رو قرار میدم هم ایرادات ترجمه مشخص بشه و هم ایرادات و اشکالات خودم در ترجمه کردن :joy::joy::joy::joy::wink::wink::wink:

1 پسندیده

سلام و خدا قوت

لطفا این یکی رو هم ویرایش کنید.

شاید بهتر باشه بگید:
اون از کشورهای داغ یا با سروصدای زیاد خوشش نمی اومد.
اون کشورهای داغ یا با سروصدای زیاد رو دوست نداشت

2 پسندیده

سلام میترا خانم @mitra9
خیته نباشید:heart::heart::heart:
ممنون از که ترجمه میکنین:rose::rose::rose::rose:

1 پسندیده

فک نکنم این سر و صدا ربطی به کشور داشته باشه. خودش جداست. اینکه کشورهای گرم رو دوست نداشته و از سر و صدای زیادم خوشش نمیومده

2 پسندیده

آره خب…به خاطر همون “یا” یی! که اومده
من بیشتر با خود جمله ای که نوشته بودن، مشکل داشتم…“و از کشورهای گرم و یا دارای سر و صداهای زیادی هستند را دوست ندارد.”…جمله شون رو با اون دوفعلی که براش درست کردن، نامیزون کردن

پس، “با” رو برداریم :slight_smile: :star_struck:
اون از کشورهای داغ یا سروصدای زیاد خوشش نمی اومد.
اون کشورهای داغ یا سروصدای زیاد رو دوست نداشت

2 پسندیده

سلام عزیزدلم فدای مهرومحبتت نازنیینم :hibiscus::rose::tulip::blossom::blossom::blossom::sunflower::hibiscus::rose:شرمنده ام نکنید خانم :sunflower::hibiscus::rose::rose::tulip::blossom::tulip::cherry_blossom::bouquet::bouquet:ترجمه رو دوست دارم چون بهم اعتماد بنفس میده هرچند خیلی اشتباه دارم اما بهتر با زبان ارتباط برقرار میکنم و راغب میشم که بخونم و یادبگیرم.

2 پسندیده

فقط داغ برای ترجمه اشتباه و گرم صحیحتر عزیزجان :wink::wink::wink:

2 پسندیده

خیلی عالیه. به انجام کاری که ازش لذت می‌برید، ادامه بدید. همین باعث میشه همیشه تو مسیر زبان‌آموزی بمونید. اما در کنارش برای گفتار هم تلاش بکنید.

2 پسندیده

سلام عزیزدلم وقتتون بخیروشادی :sunflower::hibiscus::rose::rosette::tulip::blossom::bouquet::cherry_blossom:فدای مهرومحبتتون :sunflower::hibiscus::rose::cherry_blossom::bouquet::blossom::tulip::tulip::tulip::sunflower::hibiscus::rose::rose:برای گفتارهم به روی چشم‌ حتماتلاشم را بیشتر میکنم ممنون از تشویقها و راهنمایی هاتون :sunflower::hibiscus::rose::rose::cherry_blossom::bouquet::bouquet::bouquet::tulip::blossom::tulip::blossom::heart::heart::heart::kissing_heart::heart_eyes::kissing_heart::heart_eyes:

1 پسندیده

۱سوال این ترجمه اش ۱جوری شده به دل خودم نمیشینه میشه ۱جمله ی بهتر براش انتخاب کنید؟؟؟؟ :pensive::pensive::pensive::pensive::wink::wink::wink::hibiscus::rose::tulip::blossom::tulip::blossom::sunflower::hibiscus::hibiscus::rose:

بازم سلام

چون حس کردم داغ hot میشه و گرمwarm…در مورد آب و هوا
تو متن شما هم hot اومده بود

Warm weather means temperatures around 25°C
Hot weather is when temperatures are around 35°C

Warm” is a comfortable temperature. … Warm – a little hot; not very hot

We start to use “hot” when the temperature starts to become uncomfortable.

به هر حال، شما مترجم هستیدو تصمیم گیرنده نهایی
ما فقط نظر می دیم :upside_down_face:

1 پسندیده

سلام به روی ماهتون :hibiscus::rose::tulip::blossom::sunflower::hibiscus::rose::cherry_blossom::bouquet:حرف شما کاملا متین و درست hot بخاطر شدت گرما را بیان کنه آورده است چون قسمتهای چون عربستان و کشورهای آفریقایی گرمابیش از حد.ولی داغ خیلی توی جمله زشت میشه امااگه صلاح میدونید تا عوضش کنم :wink::wink::wink::rose::rosette::hibiscus::hibiscus::hibiscus::sunflower::sunflower::tulip::tulip::bouquet::cherry_blossom::bouquet:بحث الان ۱ترجمه درست و بی نقص ارایه کردن :wink::wink::wink::sunflower::hibiscus::rose::rose:
بعدش عزیزجان اگه میخواستم ترجمه ی خودم رو بذارم که اینجا نمیذاشتم چون عاشق تبادل نظرات هستم و کلی ذوق میکنم دوستانی چون شما درحقم محبت میکنید و ترجمه هام رو میخونید و ایرادات و نظراتتون رو بهم میگویند اینطوری ۱ترجمه ی عالی و صحیح رو روی داستان قرار میدهم کلی هم بهم مزه میده :sunflower::hibiscus::rose::rosette::white_flower::cherry_blossom::bouquet::bouquet::blossom::tulip::tulip::tulip::blossom::sunflower::rose::hibiscus::rose::hibiscus:پس بیصبرانه منتظر هستم :sunflower::hibiscus::rose::rose::cherry_blossom::bouquet::blossom::blossom::tulip::blossom::tulip::sunflower::hibiscus::sunflower::hibiscus::sunflower::rose::rosette::rose::rosette::white_flower::cherry_blossom::white_flower::cherry_blossom:

2 پسندیده

من آخر متوجه نشدم جنسیت شما مونث یا مذکر :joy::joy::joy::joy::joy:آدم انگار روی هواست :joy::joy::joy::joy::joy:

2 پسندیده

منم مثل شما :thinking::upside_down_face:

عالیه…منم نظرم رو دادم…ولی اینکه تا چه حد درسته، الله اعلم…مجربان هم احتمالا اعلم(در این مورد البته) :joy::star_struck::wink:

2 پسندیده

بهم میگن گندم…حالا خودتون تصمیم بگیرید :star_struck:

2 پسندیده

خدا بگم انگلیسی زبانها رو چکار کنه آدم رو بر سر چند راهی مرگ و زندگی قرار میدهند :joy::joy::joy::joy::joy::joy:که اینطوری بین علما تفرقه می اندازند :joy::joy::joy::joy::joy::joy::joy::joy::wink::wink::wink::wink::wink:

2 پسندیده