کتاب در میان حصارهای بلند(فصل اول)

Chapter one

فصل اول

Night work

“کار شبانه”

There was nothing different about that night. It was the same as every other night, I thought. But that night, my life started to change. I didn’t know it then, but I know it now.

در مورد آن شب هیچ چیز متفاوت نبود. فکر کردم مثل هر شب دیگر بود. اما آن شب زندگی من شروع به تغییر کرد. من آن را نمی دانستم ، اما اکنون آن را می دانم.

It was a January evening and it was cold and dark. I was leaving to go to work and I was wearing my uniform. Tom, my boyfriend, was watching a DVD.

عصر ژانویه بود و سرد و تاریک بود. من قصد داشتم به سر کار بروم و لباسم را پوشیدم. تام ، دوست پسرم در حال تماشای یک DVD بود.

‘Bye, Tom,’ I said.

گفتم: “خداحافظ ، تام”.

He didn’t answer.

او جواب نداد.

‘Tom?’

“تام؟”

‘You know I don’t like you working at night,’ he said. He said this every night. He kissed me, but the kiss felt cold.

او گفت: “تو می دانی من دوست ندارم که شب کار بکنی.” او هر شب این حرف را می زد. او مرا بوسید ، اما بوسه ای با حس سرما.

I walked out of the front door. We lived in a comfortable new house in Greenwich, South East London. I thought I knew who I was. I thought I knew what I wanted. I had Tom… my man. He was older than me, tall with blond hair and blue eyes. He liked buying me things - clothes, shoes, jewellery - expensive things. For my eighteenth birthday he gave me a gold watch.

از درب جلو بیرون رفتم. ما در یک خانه جدید راحت در گرینویچ ، جنوب شرقی لندن زندگی می کردیم. فکر می کردم می دانم کی هستم. فکر می کردم می دانم چه می خواهم. من تام را داشتم … مرد من. او از من بزرگتر بود ، قد بلند و موهای بلوند و چشمهای آبی. او دوست داشت چیزهای را برای من بخرد - لباس ، کفش ، جواهرات - چیزهای گران قیمت. برای هجدهمین سالگرد تولد من او ساعت طلا به من هدیه داد.

We met when I was at school. I wanted to be a writer then. Tom laughed at me. He told me writers were intelligent. ‘You’re not intelligent,’ he said. ‘You’re beautiful, but you’re not intelligent.’ And I believed him.

وقتی مدرسه بودم ، هم را ملاقات کردیم. من می خواستم نویسنده شوم. تام به من می خندید. او به من گفت نویسندگان باهوش هستند. او گفت: "تو باهوش نیستی. “تو زیبا هستی ، اما باهوش نیستی.” و من باورش کردم.

I moved in with him when I finished school. I didn’t think about the rest of my life. I thought I was in love. Tom was all I wanted.

وقتی مدرسه را تمام کردم ، من با او شروع کردم. من به بقیه زندگیم فکر نکردم. من فکر می کردم عاشق شده ام. تام تنها چیزی بود که می خواستم.

That night I started the car and drove through the dark. It was very cold. As I drove I thought about Tom. I put my hand up to my face. I could feel his cold kiss on my cheek.

آن شب ماشین را روشن کردم و در تاریکی رانندگی کردم. خیلی سرد بود. در طول رانندگیم به تام فکر کردم. دستم را روی صورتم گذاشتم. می توانستم بوسه ی سرد او را روی گونه ام حس کنم.

Tom said the night was his time with me. He said I didn’t need to work. It wasn’t a great job but I liked the money. And I liked shopping. Now I could buy the things I wanted. For the first time in my life, I was earning some money. For the first time in my life, I didn’t need Tom for everything.

تام گفت امشب تمام وقت با من است. او گفت: من نیازی به کار ندارم. این کار مناسبی نبود اما من پول را دوست داشتم. و من خرید را دوست داشتم. حالا می توانستم چیزهایی را که می خواستم بخرم. برای اولین بار در زندگی ، مقداری پول کسب می کردم. برای اولین بار در زندگی ، من برای همه چیز به تام احتیاج نداشتم.

کتابهای ترجمه شده💞:

فصل۱ : کتاب افسانه های شهری

فصل۲ : کتاب افسانه های شهری

فصل۳ : کتاب افسانه های شهری

فصل۴ : کتاب افسانه های شهری (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب پوکوهانتس

فصل۲ : کتاب پوکوهانتس

فصل۳ : کتاب پوکوهانتس

فصل۴ : کتاب پوکوهانتس

فصل۵ : کتاب پوکوهانتس (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

کتاب میسیای وحشی

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب دیو و دلبر

فصل۲ : کتاب دیو و دلبر

فصل۳ : کتاب دیو و دلبر

فصل۴ : کتاب دیو و دلبر

فصل۵ : کتاب دیو و دلبر

فصل۶ : کتاب دیو و دلبر

فصل۷ : کتاب دیو و دلبر

فصل۸ : کتاب دیو و دلبر (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۲ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۳ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۴ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۵ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۶ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۷ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۸ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۹ : کتاب جزیره افسونگر (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

جیم میمون (درس مکمل)

جیم میمون (قسمت پرسش و پاسخ)

دختر حیله گر (قسمت لغات)

دختر حیله گر (داستان کوتاه قسمت ب)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب مرگ سفید

فصل۲ : کتاب مرگ سفید

فصل۳ : کتاب مرگ سفید

فصل۴ : کتاب مرگ سفید

فصل۵ : کتاب مرگ سفید

فصل۶ : کتاب مرگ سفید

فصل۷ : کتاب مرگ سفید

فصل۸ : کتاب مرگ سفید (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب زورو

فصل۲ : کتاب زورو

فصل۳ : کتاب زورو

فصل۴ : کتاب زورو

فصل۵ : کتاب زورو

فصل۶ : کتاب زورو

فصل۷ : کتاب زورو

فصل۸ : کتاب زورو

فصل۹ : کتاب زورو (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب در میان حصارهای بلند

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب جزیره گنج


این تاپیک مربوط به فصل« فصل 01 » در نرم‌افزار «زیبوک» است. مجموعه: « کتاب های خیلی ساده » کتاب: « در میان حصارهای بلند »

10 پسندیده

اینجا رو ببین :star_struck::star_struck::star_struck: چه کرده :heart_eyes::heart_eyes::heart_eyes:

1 پسندیده

عزیزمی مهرومحبتت بی کران عزیزدلم :rose::tulip::sunflower::hibiscus::sunflower::blossom::tulip::bouquet::bouquet:

1 پسندیده