کتاب جزیره گنج (فصل اول)

CHAPTER ONE

فصل اول

The Old pirate at the “Admiral Benbow”

دزد دریایی پیر در “آدمیرال بن بو”

My name is Jim Hawkins and I’m going to tell you the story of Treasure Island. It began when I was a boy. My father had an inn by the sea called the “Admiral Benbow”. One day an old seaman arrived with a big sea-chest. He was tall and strong.

نام من جیم هاوکینز است و قصد دارم داستان جزیره گنج را برای شما تعریف کنم. داستان زمانی شروع شد که من یک پسربچه بودم. پدر من یک مسافرخانه در کنار دریا بنام “آدمیرال بن بو” داشت. روزی ملوان پیری با صندوقچه ی ملوانی بزرگش وارد شد. قد بلند و قوی هیکل بود.

‘Bring me a glass of rum!’ he said to my father. ‘Are there many people here?’

اوبه پدرم گفت: “یک لیوان مشروب برای من بیاور!” “آیا افراد زیادی در اینجا هستند؟”

My father said no.

پدرم گفت نه.

‘Good! I’ll stay here. You can call me captain. Take my chest up to my room.’

خوب! من اینجا خواهم ماند می توانید مرا کاپیتان صدا کنید. صندوقچه ام را به اتاقم در طبقه ی بالا میبرم.

Every day he went to the cliffs and looked at the sea with his telescope. And every day he asked us: ‘Do you sometimes notice any seamen here?’ We began to understand that he didn’t want to meet any seamen. One day he said to me, ‘Tell me when you see a seaman with one leg, and I’ll give you some money.’

هر روز او به صخره ها می رفت و با تلسکوپش به دریا می نگریست. و هر روز او از ما می پرسید: “آیا شما گاهی اوقات متوجه ی ملوانی نمی شوید؟” ما شروع به درک این موضوع کردیم که او نمی خواست هیچ ملوانی را ملاقات کند. یک روز او به من گفت: “وقتی ملوانی را با یک پا دیدی به من بگو و من هم به تو مقداری پول خواهم داد.”

Sometimes the old captain drank a lot of rum. Then he sang and he told us some horrible stories. He didn’t pay us any money, so my poor father was unhappy and he became ill. One afternoon Dr Livesey came to see him. In the evening the doctor smoked his pipe with some friends. The old captain was there.

اکثر اوقات کاپیتان پیر مشروب زیادی می نوشید. سپس او آواز می خواند و داستانهای وحشتناکی را برای ما تعریف می کرد. او هیچ پولی به ما پرداخت نمی کرد ، بخاطر همین پدر بیچاره ام ناراضی بود و بیمار شد. یک روز بعدازظهر دکتر لویزی برای دیدن او آمد. در شبی که دکتر با تعدادی از دوستانش در حال پیپ کشیدن بود. کاپیتان پیر هم در آنجا بود.

‘Silence!’ he said. ‘I’m going to tell you a story.’

کاپیتان پیر گفت : "سکوت! " “من می خواهم برای شما یک داستان بگویم.”

‘Are you talking to me, sir?’ said Dr Livesey angrily.

دکتر لویزی با عصبانیت گفت: “آیا شما با من صحبت می کنید ، آقا؟”

‘Yes!’

‘آره!’

‘You drink too much rum, sir,’ said the doctor. ‘One day you will die.’

دکتر گفت: “شما زیاد مشروب می نوشید ، آقا،” “روزی خواهید مرد.”

The angry captain took a knife from his pocket.

کاپیتان عصبانی چاقو را از جیب خود بیرون کشید.

‘Put that knife back in your pocket,’ the doctor said calmly, ‘or you will be arrested. I am also a magistrate.’

دکتر به آرامی گفت: "آن چاقو را به جیب خود برگردانید، یا شما دستگیر خواهید شد. من همچنین یک قاضی هستم.

The captain put the knife in his pocket and sat down. He was very quiet that evening.

کاپیتان چاقو را در جیب خود گذاشت و نشست. او آن شب خیلی ساکت بود.

That winter was cold and my father became worse. One morning in January a seaman arrived.

آن زمستان سرد بود و پدرم بدتر شد. یک صبح در ژانویه یک ملوان وارد شد.

‘Is there a man called Bill here?’ he asked.

او پرسید:"آیا مردی به نام بیل در اینجا هست؟

I said there was only the captain and he was on the beach. Then the man waited behind the door, so when the captain came in, he didn’t see him.

من گفتم فقط کاپیتان اینجاست و او در ساحل است. آن مرد در پشت درب منتظر ماند ، پس وقتی کاپیتان وارد شد ، او را ندید.

‘Bill!’

“بیل!”

The captain looked round quickly. His face was white.

کاپیتان سریع نگاهش کرد. صورتش سفید بود.

‘You know me, Bill,’ the man said. ‘We’re old friends.’

مرد گفت: “تو مرا می شناسی، بیل.” “ما دوستان قدیمی هستیم.”

‘Black Dog!’

“سگ سیاه!”

‘Yes! I’ve come to see you.’

“آره! من آمده ام تا تو را ببینم.”

‘What do you want?’

“تو چه می خواهی؟”

They sat at the table with some rum. The door was open and Black Dog sat near it. I couldn’t hear their conversation. Then there was a lot of noise and the table and chairs fell over. I saw Black Dog with blood on his shoulder. Then he ran out of the door. The captain’s cutlass had blood on it.

آنها با مقداری مشروب در صندلی نشستند. در باز بود و سگ سیاه در نزدیکی آن نشسته بود. نتوانستم مکالمه ی آنها را بشنوم. سپس سر و صدای زیادی به پا شد و میز و صندلی ها روی زمین افتادند. سگ سیاه را دیدم که خون روی شانه اش دارد. بعد از در بیرون زد. شمشیر کاپیتان رویش خونی بود.

‘Bring me some rum, Jim!’ he said.

او گفت: “برایم مقداری مشروب بریز، جیم!”

When I came back with the rum, the captain was on the floor. His eyes were closed and his face was very white.

وقتی با مشروب برگشتم ، کاپیتان روی زمین بود. چشمانش بسته بود و صورتش بسیار سفید بود.

Then Dr Livesey arrived to see my father. He looked at the captain and said, ‘He drinks too much rum and so he’s ill.’ Then he showed me a tattoo on the captain’s arm.

هنگامی که دکتر لویزی برای دیدن پدرم وارد شد. او به کاپیتان نگاه کرد و گفت: “او بیش از حد مشروب می نوشد و بنابراین بیمار می شود.” سپس او یک خال کوبی روی بازوی کاپیتان به من نشان داد."

‘Look, his name is written here,’ he said. ‘Billy Bones.’

او گفت ، نگاه کن، نامش در اینجا نوشته شده است." “بیلی استخوان.”

After a few moments the captain opened his eyes.

بعد از چند لحظه کاپیتان چشمان خود را باز کرد.

‘Now, Mr Bones, don’t drink rum again or you’ll die,’ the doctor told him.

دکتر به او گفت: “حالا ، آقای استخوان ، دوباره مشروب ننوشید یا خواهید مرد.”

We took him upstairs to his room and put him in his bed. At twelve o’clock I went into his room with some medicine. But he said that he wanted a glass of rum.

ما او را به طبقه بالا به اتاقش بردیم و او را در رختخوابش قرار دادیم. ساعت دوازده شب با مقداری از داروهایش وارد اتاقش شدم. اما او گفت که یک لیوان مشروب می خواهد.

'But the doctor I began.

اما دکتر به من اجازه نداده .

‘Oh, the doctor! What does he know about me? Bring me one glass of rum, Jim, and I’ll give you some money.’

"اوه ، دکتر! او درباره ی من چه می داند؟ یک لیوان مشروب برای من بیاور ، جیم ، و من به تو مقداری پول خواهم داد.

‘I don’t want your money,’ I said. But I brought the rum.

گفتم: “من پول شما را نمی خواهم.” اما مشروب را می آورم. "

‘How long must I stay in bed, Jim?’

“چه مدت باید در رختخواب بمانم ، جیم؟”

‘The doctor says a week.’

“دکتر می گوید یک هفته.”

‘But they know where I am now and they’ll come, they’ll come! They want to kill me and take my sea-chest. Jim, did you see that Black Dog today? He’s a bad man, but the others are very bad! And they want my sea-chest. You see, they are old Cap’n Flint’s men and they want to know where his treasure is. They’re going to give me the black spot!’

"اما آنها می دانند که من الان کجا هستم و آنها خواهند آمد، آنها خواهند آمد! آنها می خواهند مرا بکشند و صندوقچه ی ملوانی مرا بگیرند. جیم ، امروز آن سگ سیاه را دیدی؟ او مرد بدی است اما دیگران خیلی بدتر هستند! و آنها صندوقچه ی ملوانی مرا می خواهند. تو می بینی ، آنها مردهای کاپیتان فلینت هستند و می خواهند بدانند گنج او کجاست. آنها می خواهند به من نقطه سیاه بدهند!

‘What’s the black spot?’ I asked.

من پرسیدم:“نقطه سیاه چیست؟”

‘They always give you the black spot before they kill you!’

“آنها همیشه قبل از اینکه شماها را بکشند ، به شما نقطه سیاه می دهند!”

That evening my poor father died. For a few days my mother I and were very busy and we didn’t think much about the captain. The day after my father’s funeral a blind man with a stick stopped outside the inn and asked me if it was called the “Admiral Benbow”.

آن شب پدر بیچاره من درگذشت. برای چند روز مادرم و من بسیار سرمان شلوغ بود و خیلی به کاپیتان فکر نمی کردیم. روز بعد از مراسم خاکسپاری پدرم ، یک مرد نابینا با چوب، جلوی مسافرخانه متوقف شد و از من سؤال کرد که آیا نام اینجا “آدمیرال بن بو” است؟"

I said yes.

من گفتم بله.

‘Will you give me your hand, my young friend, and take me into the inn?’

دوست جوان من دست خود را به من خواهی داد و مرا به مسافرخانه میبری؟

When I gave him my hand he pulled me to him quickly.

وقتی دستم را به او دادم او سریع مرا به سمت خود كشید.

‘Now, boy! Take me to the captain!’

“حالا ، پسر! مرا پیش کاپیتان ببر!”

‘I can’t, sir,’ I said.

گفتم: “من نمی توانم ، آقا.”

‘Oh? Take me or I’ll break your arm!’

“اوه؟ مرا ببر یا من بازوی تو را خواهم شکست!”

His voice was cold and cruel. I was very afraid of him and I took him to the captain. The poor old pirate was very afraid too.

صدایش سرد و بی رحمانه بود. از او بسیار ترسیدم و او را به طرف کاپیتان بردم. ملوان‌ پیر بیچاره خیلی هم می ترسید، همچنین.

‘Now give me your left hand, Bill,’ the blind man said.

مرد کور گفت: “حالا دست چپ خود را به من بده، بیل.”

And he put something in the captain’s hand. Then he went out of the inn very fast. The captain looked at his left hand. There was a piece of paper with a black spot on it.

و او چیزی را در دست کاپیتان گذاشت. سپس او خیلی سریع از مسافرخانه بیرون رفت. کاپیتان به دست چپ خود نگاه کرد. یک تکه کاغذ با لکه سیاه روی آن بود.

‘Ten o’clock! They’re coming at ten and they’ll kill me. We’ve got six hours, Jim! We’ve still got time!’

"ساعت ده! آنها ساعت ده می آیند و مرا خواهند کشت. شش ساعت وقت داریم ، جیم! ما هنوز وقت داریم! ’

The captain tried to stand up but just then he put his hand to his heart and fell on the floor. I ran to help him, but he was dead.

کاپیتان سعی کرد که بایستد اما درست پس از آن او دست خود را به روی قلبش زد و روی زمین افتاد. دویدم تا به او کمک کنم ، اما او مرد.

کتابهای ترجمه شده💞:

فصل۱ : کتاب افسانه های شهری

فصل۲ : کتاب افسانه های شهری

فصل۳ : کتاب افسانه های شهری

فصل۴ : کتاب افسانه های شهری (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب پوکوهانتس

فصل۲ : کتاب پوکوهانتس

فصل۳ : کتاب پوکوهانتس

فصل۴ : کتاب پوکوهانتس

فصل۵ : کتاب پوکوهانتس (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

کتاب میسیای وحشی

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب دیو و دلبر

فصل۲ : کتاب دیو و دلبر

فصل۳ : کتاب دیو و دلبر

فصل۴ : کتاب دیو و دلبر

فصل۵ : کتاب دیو و دلبر

فصل۶ : کتاب دیو و دلبر

فصل۷ : کتاب دیو و دلبر

فصل۸ : کتاب دیو و دلبر (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۲ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۳ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۴ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۵ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۶ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۷ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۸ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۹ : کتاب جزیره افسونگر (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

جیم میمون (درس مکمل)

جیم میمون (قسمت پرسش و پاسخ)

دختر حیله گر (قسمت لغات)

دختر حیله گر (داستان کوتاه قسمت ب)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب مرگ سفید

فصل۲ : کتاب مرگ سفید

فصل۳ : کتاب مرگ سفید

فصل۴ : کتاب مرگ سفید

فصل۵ : کتاب مرگ سفید

فصل۶ : کتاب مرگ سفید

فصل۷ : کتاب مرگ سفید

فصل۸ : کتاب مرگ سفید (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب زورو

فصل۲ : کتاب زورو

فصل۳ : کتاب زورو

فصل۴ : کتاب زورو

فصل۵ : کتاب زورو

فصل۶ : کتاب زورو

فصل۷ : کتاب زورو

فصل۸ : کتاب زورو

فصل۹ : کتاب زورو (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب در میان حصارهای بلند

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب جزیره گنج


این تاپیک مربوط به فصل« فصل 01 » در نرم‌افزار «زیبوک» است. مجموعه: « کتاب های خیلی ساده » کتاب: « جزیره گنج »

4 پسندیده

سلام میترا جون :hugs::hugs::hugs: این مطلب رو خودتون ترجمه کردید؟؟؟ :smiling_face_with_three_hearts::smiling_face_with_three_hearts::smiling_face_with_three_hearts:
منم توی قسمت روزهای قشنگ اولین فایل که اسپرانتو هست رو چند خطش رو ترجمه کردم ولی متاسفانه برای گوشیم مشکلی پیش اومد و نتونستم بقیه اش رو ترجمه کنم :cry::cry::cry: ان شاءالله توی یه فرصت مناسب دوباره ترجمه اش میکنم :palms_up_together::palms_up_together::palms_up_together:

1 پسندیده

عالیه دختر جون :ok_hand::ok_hand::ok_hand: دستت طلا:clap::clap::clap:

1 پسندیده

سلام عزیزم وقتت بخیروشادی :rose::tulip::blossom::sunflower::hibiscus::cherry_blossom::cherry_blossom::hibiscus::blossom:بله عزیزم ترجمه ی خودم هست عزیزم :rose::tulip::blossom::sunflower::sunflower::hibiscus:انشاالله درست بشه و ترجمه ی خوشگلتون رو ببینیم نازنیینم :rose::tulip::blossom::blossom::sunflower::hibiscus::hibiscus::cherry_blossom::cherry_blossom::sunflower::blossom:حتماحتما ترجمه ات را بذار خوشگل خانم :rose::tulip::blossom::hibiscus::hibiscus::sunflower::blossom:

1 پسندیده

با دعای شما دوستان و نیرو و انگیزه ای که بهم میدید حتما انجامش میدم :muscle::muscle::muscle:

1 پسندیده

عزیزدلمی مشتاقانه منتظر ترجمه های خوشگلت هستم نازنیینم :rose::tulip::blossom::sunflower::sunflower::hibiscus::hibiscus::hibiscus::sunflower::sunflower::tulip::tulip::rose::tulip::rose::tulip:

1 پسندیده