کتاب زورو (فصل هفتم)

Chapter seven

فصل هفت

The Avengers

“انتقام جویان”

In the evening the magistrate and his friends are in the tavern. They are laughing about the old friar.

هنگام عصر قاضی و دوستانش در میخانه هستند. آنهابه راهب پیر می خندند.

Why are you laughing?" asks a mysterious voice. They look at the door of the tavern and see Zorro. He has a pistol in one hand and a sword in the other.

مرد مرموزی می پرسد: “چرا داریند می خندید؟” آنها به در میخانه نگاه می کنند و زورو را می بینند. او تپانچه ای در یک دست و شمشیری در دست دیگر دارد.

“Magistrate! I am here to punish you,” says Zorro. “Old Friar Felipe is not a thief and you know it.”

زورو می گوید: “قاضی! آمده ام تا تو را مجازات کنم. پدر فیلیپ پیر دزد نبود و تو این را می دانستی.”

“I am an important magistrate. I don’t like friars because they are your friends, Zorro.”

من قاضی مهمی هستم از راهب ها هم خوشم نمی آید چرا که دوست تو هستند، زورو."

Zorro gives a whip to the magistrate’s friend and says, “Now whip this corrupt magistrate 15 times.”

زورو شلاقی به دوست قاضی می دهد و می گوید: “حالا این قاضی فاسد را ۱۵ مرتبه شلاق بزن.”

“But I cannot do this,” says the friend.

دوستش می گوید: “من نمی توانم این کاررا انجام دهم.”

“Whip him or I whip you!” says Zorro.

زورو می گوید: “شلاق بزن والاتو را شلاق می زنم.”

The friend whips the magistrate. After the punishment the magistrate falls to the ground.

دوستش قاضی را شلاق می زند‌ بعد از مجازات، قاضی روی زمین می افتد.

‘‘This is how I punish dishonest people,’’ says Zorro.

زورو می گوید: “من آدمهای ناصادق را اینطوری مجازات می کنم.”

The next day everyone talks about the magistrate’s punishment. A group of young men want to help Captain Ramon arrest Zorro. They look for him in the hills and in the valleys. In the evening they go to the Vega hacienda. When Don Alejandro sees them he says, “Why are you all here?”

روز بعد همه درباره مجازات قاضی حرف می زدند. گروهی از مردان جوان می خواهند به کاپیتان رامون کمک کنند تا زورو را دستگیر کند.آنها روی تپه ها در میان دره ها به دنبال زورو می گردند. هنگام غروب آنها به خانه وگا می روند. وقتی دون الخاندرو آنها را می بیند می گوید: “چرا همگی اینجا هستیند؟”

“We are looking for Zorro. We want to capture the bandit and get the reward. But now we are tired and hungry. Can you give us some food?”

“ما دنبال زورو هستیم. می خواهیم آن تبهکار را دستگیر کنیم و پاداش بگیریم. ولی الان خسته و گرسنه هستیم. می توانید کمی به ما غذا بدهی؟”

“Yes, of course. Please come in. You can put your swords and pistols near the door,” says Don Alejandro. “Sit down! Eat these cakes and this wine.”

دون الخاندرو می گوید: “بله، البته. لطفا بفرمایید داخل. می توانید تپانچه و شمشیرهایتان را نزدیک درب بگذارید. بنشینید. از این کیک ها و شرابها بخورید.”

Don Alejandro and Don Diego talk to the young men.

دون الخاندرو و دون دیگو با مردان جوان حرف می زدند.

At 9 p.m. Don Diego says, “Please excuse me. I am tired and I am going to bed.”

ساعت۹ بعدازظهر دون دیگو می گوید: “لطفا مرا ببخشید. من خسته ام و باید به رختخواب بروم.”

“Look, Diego, these young men are not tired. It’s only 9 p.m. You are young but you are always tired,” says Don Alejandro.

دون الخاندرو می گوید: “نگاه کن دیگو. این مردان جوان خسته نیستند. تازه ساعت۹ است. تو جوانی ولی همیشه خسته ای.”

“Yes, father, you are right. Good night everyone!”

“بله، پدرحق باتوست. شب همگی خوش.”

The others eat, drink and sing.

دیگران می خورند ومی نوشند وآواز می خوانند.

At midnight a masked man appears at the door.

نیمه شب مردی نقاب دار در آستانه درب ظاهر می شود.

“Look, it is Zorro!” says one of the young men.

یکی از مردان جوان می گوید: “نگاه کنید، زورو ست!”

“Zorro, the bandit,” they all say.

همه می گویند: “زورو تبهکار!”

“Yes, I am Zorro, but I am not a bandit. I have principles and I fight for them. In California we have corrupt political men, cruel magistrates and dishonest people. I want to change this. I fight to help the poor, the natives and the friars. What are your principles?”

“بله من زورو هستم اما تبهکار نیستم. من اصولی دارم و برای آنها می جنگم. در کالیفرنیا ما سیاستمداران فاسد، قاصی های سنگدل و مردان ناصادقی داریم. می خواهم این وضع را عوض کنم. من می جنگم تا به فقرا، بومی ها و راهب ها کمک کنم. اصول شما چیست؟”

“We want to help the poor, the natives and the friars too,” says one young man.

یکی از مردان جوان می گوید: “ماهم می خواهیم به فقرا، بومی ها و راهب ها کمک کنیم.”

“Our principles are the same,” says another.

دیگری می گوید: “اصول ما مثل هم است.”

“Come with me and we can fight together! We can make California a better place to live,” says Zorro.

زورو می گوید: “با من بیایید، می توانیم در کنار هم بجنگیم. می توانیم کالیفرنیا را جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم.”

“But who are you? Where do you live?” asks a young man.

مرد جوانی می پرسد: “ولی تو کی هستی؟ کجا زندگی می کنی؟”

"I can’t tell you. It’s a secret,’’ says Zorro.

زورو می گوید: “نمی توانم به شما بگویم این یک راز است.”

The young men talk together.

مردان جوان با همدیگرصحبت می کنند.

“Yes, we want to fight with you. We want justice in California. Our new name is The Avengers!” says a young man. “Yes, we are The Avengers,” they all say.

مرد جوانی می گوید: "بله می خواهیم همراه تو بجنگیم. ما به دنبال عدالت در کالیفرنیا هستیم. نام جدید ما انتقام جویان است!"همه می گویند: “بله، ما انتقام جویان هستیم.”

“Good! We now fight together!” says Zorro and leaves.

زورو می گوید:“خوب!حالا همراه هم میجنگیم! و آنجا را ترک می کند.”

کتابهای ترجمه شده💞:

فصل۱ : کتاب افسانه های شهری

فصل۲ : کتاب افسانه های شهری

فصل۳ : کتاب افسانه های شهری

فصل۴ : کتاب افسانه های شهری (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب پوکوهانتس

فصل۲ : کتاب پوکوهانتس

فصل۳ : کتاب پوکوهانتس

فصل۴ : کتاب پوکوهانتس

فصل۵ : کتاب پوکوهانتس (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

کتاب میسیای وحشی

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب دیو و دلبر

فصل۲ : کتاب دیو و دلبر

فصل۳ : کتاب دیو و دلبر

فصل۴ : کتاب دیو و دلبر

فصل۵ : کتاب دیو و دلبر

فصل۶ : کتاب دیو و دلبر

فصل۷ : کتاب دیو و دلبر

فصل۸ : کتاب دیو و دلبر (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۲ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۳ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۴ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۵ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۶ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۷ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۸ : کتاب جزیره افسونگر

فصل۹ : کتاب جزیره افسونگر (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

جیم میمون (درس مکمل)

جیم میمون (قسمت پرسش و پاسخ)

دختر حیله گر (قسمت لغات)

دختر حیله گر (داستان کوتاه قسمت ب)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب مرگ سفید

فصل۲ : کتاب مرگ سفید

فصل۳ : کتاب مرگ سفید

فصل۴ : کتاب مرگ سفید

فصل۵ : کتاب مرگ سفید

فصل۶ : کتاب مرگ سفید

فصل۷ : کتاب مرگ سفید

فصل۸ : کتاب مرگ سفید (فصل آخر)

:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:

فصل۱ : کتاب زورو

فصل۲ : کتاب زورو

فصل۳ : کتاب زورو

فصل۴ : کتاب زورو

فصل۵ : کتاب زورو

فصل۶ : کتاب زورو

فصل۷ : کتاب زورو

فصل۸ : کتاب زورو


این تاپیک مربوط به فصل« فصل 07 » در نرم‌افزار «زیبوک» است. مجموعه: « کتاب های خیلی ساده » کتاب: « زورو »

4 پسندیده